دوستم متخصص زنانه دیروز بهم زنگ زدو گفت : یه مادر و دختر ۱۴ ساله اش اومدند و مادره میگه که: دخترم مدتیه عادت ماهانه نشده.دخترو معاینه کردم .شک کردم. براش آزمایش نوشتم.تا نیم ساعته دیگه هم میان. احتمال میدم جواب مثبت باشه. ولی دختره خیلی ریز جثه است. از قرار معلوم مادر و دختر نتیجه آزمایشو میگیرند و دختر حامله بوده.وقتی
رسیدم مادره تازه به هوش اومده بود و داشت دختره رو کتک میزد.اتاق انتظار غلغله بود. از در و دیوار آدم میریخت. نمیدونم عینک سازی دور میدونو کی خبر کرده بود؟
به زور دخترو از زیر مشت و لگد مادرش درآوردیم و بردیمش توی اتاق معاینه. جریانو با هق هق تعریف کرد: یه روز داشتم از مدرسه میومدم که یه پسری بهم گفت: خانوم کوچولو ما رو نگاه نمیکنی؟ نگاش کردم. خندید. ازش خوشم اومد. کنارم راه افتاد.گقت: بیا بریم خونه امون. گفتم: نه. دیر برسم برادرم کتکم میزنه. گفت : پس با تاکسی بریم طرف خونه اتون که اگه یه وقت دیر شد زود برسی. سوار تاکسی شدیم.دو کوچه بالاتر از خونه امون یه ساختمون نیمه کاره هست.رفتیم طبقه دومش.چادرمو دورم گرفت. بوسیدم و....
پرسیدم: الان کجاست؟
گفت: نمیدونم.
////////: چظور نمیدونی؟
--------: از اونروز تا حالا دیگه ندیدمش.
////////: اسمش چیه؟
--------: به حضرت معصومه نمیدونم.
/////////: چطور نمیدونی؟ اگه میدونی بگو.تا پیداش کنیم باهات عروسی کنه.
---------:اصلا دیگه ندیدمش.
//////////: چرا اسمشو نپرسیدی؟
----------: پرسیدم . گفت: حالا دیرت شده برو .فردا میام دم مدرسه دنبالت.ولی نیومد.
///////////:مگه نمیگی اگه دیرت بشه برادرت کتکت میزده چرا باهاش رفتی؟
----------: فقط ۲۰ دقیقه طول کشید.چون با تاکسی هم اومده بودیم هنوز وقت بود.
//////////: قیافه اش چه شکلی بود؟
----------: به قمر بنی هاشم یادم نیست؟
//////////: پس چطور خوشت ازش اومد؟
----------: از صداش خوشم اومد.
//////////: ببینیش میشناسیش؟
----------: نه خیلی.ما شیفت عصر بودیم. هوا تاریک شده بود.
///////////: هیچی ازش یادت نمیاد که بتونی بشناسیش؟
-----------: چرا. بوی اودکلونش یادمه.
این پدر و مادر با خودشون چی فکر کردند؟ چرا باید تربیت بچه های ما انقدر سنتی باشه که از تعهد اخلاقی فقط سر وقت به خونه رسیدنو به هر نحوی که ممکنه یاد بگیرند؟چرا دختران ما باید انقدر ایزوله باشند که به مصداق واقعی کلمه چشم و گوش بسته بار بیان؟این واقعیت تلخیه که : اکثر خانواده های ما و متاسفانه مدارس و دبیرستانهای ما صحبت از مسائل جنسی و حواشی اونو از محرمات میدونه و نتیجه این میشه که: دختران ما مجبور میشن اون آگاهی و شعوری رو که حق مسلمشونه از داخل خیابونا به دست بیارند. این یه امر کاملا مشخصه که خیابانها هم بیشتر کسانی رو شکار میکنند که فاقد قدرت و خبرند.
جواب بچه ای رو که هویت پدرش نا معلومه و مادری داره که توانایی هیچ تصمیم گیری عاقلانه ای رو نداره کی باید بده؟
واقعا جای تاسفه .و بیشتر تاسف از اینکه اینطور اتفاقها هم باعث نمیشه که کسی به خودش بیاد.
وبلاگ خوبی داری ٬فقط پیشنهادمیدم فونت رو درشت تر بگیری چون مطالب عموما زیاده و بکگراند هم تیره فکر میکنم فونت درشتتر هم خوندنشونو راحتتر میکنه هم کلمات گم نمیشن.موفق باشید
واقعا جای تاسفه ! دیروز تمام وبلاگت رو خوندم و حال عجیبی داشتم .نمی دونم خود من کجای این دنیا قرار دارم ! در هر حال موفق باشید
خوشحالم که مشکل تکنیکی بر طرف شد. مهر تایید زیر نتیجه گیریت!
سلام. خیلی خوب مینویسی. فقط اگه ممکنه قالب وبلاگتو عوض کن. چشمم درد گرفت.
سلام
خیلی خوشحالم که وبلاگ شما رو پیدا کردم
تو رو به خدا این کشوریه که ما داریم ؟
اخه افرادی که تو عمرشون فقط عربی خوندن میتونن یک مملکتو اداره کنن ؟
فقط خور و خواب و.. سرشون میشه
مملکت نابود شد و رفت ....
بنویسید ..بنویسید که هر چند تلخه ولی لازم مثل دارو ...
خسته نباشید و ... واقعا متاسفم
راستش من دیروز اومدم اینجا آرشیو وبلاگتون مشکلات داشت توی چت باز صبح یه نفر بهم آدرس رو داد البته می خواستم بعد چک کنم چون شک داشتم آرشیو به این زودی درست شده باشه . رنگ سیاهش یه کم بده
وبلاگ فوق العادیه ... از این به بعد بیشتر سر می زنم ..موفق باشید
خیلی دردناک بود.ولی حقیقت داره...از این بدتر هم وجود داره...قلم شیوایی داری...موفق باشی.برات لینک می زارم....
سلام. خوشحالم که اینا رو بیدا کردم. کاش قالب رو عوض می کردید. خیلی خوندنش سخته
از همه روستان متشکرم. من تاتی کنان دارم این وبلاگو مینویسم. در اولین قرصت یاد خواهم گرفت که چطور قالبمو عوض کنم.
سلام :)
وبلاگت برای من دیر میاد ..دیشب مطلبت برام نصفه اومد با اینهمه مطلب قبلیات رو هم خونده بودم و بهت لینک دادم ..الان که کامل این مسئله رو خوندم واقعا تکون خوردم ... خیلی وحشتناکه !!!
ممنون از اینکه دملهای چرکین جامعه رو برامون می شکافی :)
سلام از آشنایی با شما خوشحالیم مطلب جالب در عین حال تکان دهنده بود مامان فاطمه منو مجبور کرده که دوباره این مطلبو بخونم
سلام :) امروز اولین چای تلخم رو همراه شما خوندم ..... و با یکبار مزه کردن نمک گیر شدم ...... و خوب بخاطر چای تلخ شما مجبور شدم که قوانین وبلاگ خودم رو زیر پا بگذارم ... ولی خوشحالم از این بابت :)
تاسف آوره! البته یه کم هم غیر طبیعیه! مگه میشه هیچی یادش نباشه...!!
من به حای اینحا اون بایین بیغام گذاشتم. منظور اینحا بود. خوشحالم که وبلاگت رو بیدا کردم
سلام....ممنون از مطالب مفیدت....بلاگ جذابی دارید....{متاسفانه روز به روز این مسائل و مشکلات بیشتر و بیشتر می شه و واقعا ناراحت کننده است!!!} *به من هم سر بزن*
kor shodam aziz
ingader syah feaker nakon
khada ham hast to in shahr
خاک بر سر ما.....فقط همینو میتونم بگم....خیلی ناراحت کننده بود...نمیدونم چرا امروز فقط با چیزای ناراحت کننده مواجه میشم...اخه عصری فیلم روزگار ما رو دیدم....یا حق
وحشتناک بود خیلی
چی میشه گفت به جز آه!!
باید بگم افسوس ...دریغ ...یا چه چیزدیگری که عمق تاسفم را بیان کنم ....چطور بعضی از انسانها بحد حیوان پست میشن و مثل یه حیوان رفتار میکنن و چنین روزگار را بر خانواده ها حرام میکنن ....از شما ممنون بخاطر این نوشته درد آور اما هشدار دهنده .....
می گفتی چرا خواننده هات کم هستند.. دیدی.. زیاد شدن؟!.. کیف کردی؟!.. موفق باشی.
سلام . از وبلاگ حرفهایی از دل زمان به اینجا اومدم . خیلی متاسف شدم . متاسفانه این هم یکی از مشکلات ماست .
سلام وبلاگ خوب و در عین حال غم انگیزی داری. امیدوارم در کنار این همه سیاهی شاد باشی.
می دونی بلاگتو یکی به من معرفی کرد واقعا اولین مطابو که خوندم تکون خوردم چرا باید جامعه ما این باشه فرهنگ ما این باشه واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اها حالا خیلی بهتر شد (:
خیلی متاسف شدم.
موفق و پاینده باشی
سلام دوست عزیز
دیروز وبلاگتون رو پیدا کردم و تمام صفحتون رو خوندم . خداییش خیلی افسرده شدم تمام دیروز حالم گرفته بود البته چیزهای خیلی جدیدی نبود همه مون میدونیم که همجین دردهایی هست ولی چرا دارو نیست ؟ چرا اینقدر غفلت » چرا اینقدر اغفال » چرا اینقدر نا آگاهی » چرا اینقدر نادیده گرفتن » چرا اینقدر له کردن » چرا و چرا و چرا ... ای کاش مردم بصورت خودجوش و بدون تکیه بر دولتمردان این کشور سعی می کردند یه فکری به حال این دردهای بزرگ اجتماع بکنند... بیچاره مردم ... چه انتظارها ... موفق باشی دوست من » میدونم تو هر روز با این جور آدمها و وقابع در تماسی ولی اینو هم میدونم که بهشون عادت نکردی و نمیکنی و هر دفعه حالت بد میشه . امیدوارم خدا همیشه یاورت باشه و ...
خسته نباشی
اخه چرا ؟ واقعا چرا
تقصیر کیه؟ پسری که دربه در دنبال کسی می گرده که اتش شهوت خودش رو بدون دردسر خاموش کنه پدر و مادری که اینا رو به بچشون یاد ندادند. جامعه ای که ایجادکننده این کارهاست؟
سلام دوباره دوست من باز هم زیبا نوشتی اما تأسف خوردیم همچون گذشته که این تأسف کاری از پیش نخواهد برد که همه اینها بی شک در ریشه های ما جای دارد و بنای فرهنگی جامعه ما از پایه خراب است..........در ضمن من از همین جا از طرف همه دوستان حاضر در این آشیونه با صفا از آقای جواد طواف عزیز سپاسگذاری می کنیم برای آشنایی ما با شما ........من شما رو هم از نزدیک دیدم در گردهمایی ۱۸ اردیبهشت که کاش اون زمان اقای طواف ما رو با شما آشنا می کردند تا بیشتر از حضورتون استفاده کنیم. به هر حال لحظات بسیار خوشی را برایتان آرزومندم. و لینک نا قابلی هم در وبلاگم گذاشتم.
سلام . نمیدونم چه طوری شد که با وبلاگتون آشنا شدم ولی وقتی اولین مطلبتون رو خوندم ، تا انتهای صفحه پیش رفتم . میتونم به جرأت بگم اولین وبلاگی بود که میدیدم واقعیت های جامعه ای که داریم توش زندگی میکنیم رو با قلمی بدیع و شیوا بیان میکنه . جامعه ای که القابی چون : اسلامی بودن و ... رو یدک میکشه !!! و به همین خاطر نباید و شاید خیلی کم این اتفاقات بیفته ، اما ..... وقتی مسئولین در پی ساخت خانه های دلالی محبت و عفت داری هستند ، از مردم کوچه و بازار چه انتظاری میشه داشت ؟!؟ وقتی در انتهای صفحه با جمله ی : چای هر چقدر هم تلخ باشه همه مینوشند حتی برای یکبار، بر خورد کردم با خودم گفتم من این چای تلخ رو همیشه مینوشم . به هر حال امیدوارم در راهی که گام بر میدارید توفیق همیشگی شامل حالتون بشه .
سلام . فکر می کردم که چای تلخ واقعا تلخ باشه ، امروز که اومدم و خوندمش گریم گرفت کاش فقط تلخ بود .
salam
tazeh addresseh weblog o peyda kardam.. zendeh bashin ...weblog e por mohtava kameh.
سلام !!! عجب حکایتی!؟ نمی دانم چی بگم
سلام دوست گرامی . دیشب تا پاسی از شب مشغول خواندن آرشیو وبلاگ شما بودم (چه تلخ بود و چه تکان دهنده ) و برخلاف شما خدا را شکر کردم از اینکه مشمول بی عدالتی جامعه نشدم . واقعا چه باید کرد؟ دیروز با مادرم در ایران تماس داشتم . تعریف می کرد که در خوراسگان (شهری مذهبی در نزدیک اصفهان ) دختر عقد کرده ای توسط دائیش که شنیده بود خواهرزاده اش با دیگری دیده شده (راست یا دروغ) در روز روشن و در مقابل چشم مردم ، در کنار فلکه اصلی شهر جلوی یک قصابی با چاقوی همان قصابی ( که دائی جان از قصاب برای چند لحظه قرض گرفته بودند) سر بریده شد . صحنه به قدری فجیع بود که مامور ۱۱۰ پس از دیدن از حال می رود . و فجیعتر آنکه پدر و مادر دختر نگونبخت اعلام کردند که هیچ شکایتی از قاتل ندارند بنابراین ایشان چند وقت دیگر با سرافرازی آزاد میشوند . وای بر احوال سرزمینی که دختران ،دهها صاحب دارند و هر کدام مجاز به گرفتن جان این بردگان بی زبان .
دوست عزبز ، زحمت زیادی برای روشن کردن چشمان خاک گرفته میکشی ولی امثال شما رسالت بزرگتری دارید . باید ریشه این فجایع را به مردم نشان داد و خشکاند . دین ، سنت ،باور .... نمی دانم باید کاری کنید که مردم به فکر فرو روند که اگر جای پدر و مادری بودند که فرزند خطاکاری داشتند (خطاکار از دید اجتماع) بهترین گزینه ها کدامند؟ میدانم سخت است باورهای چندین هزارساله را تغییر دادن ولی بر این باورم که قطره های آب میتوانند سنگهای بزرگ را درهم شکنند با پافشاریشان و با مقاومتشان .
موفق باشی
سلام
ممنونم از نظرات تک تک شما عزیزان .
من امروز ۳ بار مطلبمو پابلیش کردم ولی هر بار فرستاده نشده.
لطفا اگه کسی میدونه برام کامنت بذاره.
هممممممممممممممممم
نمی دونم . من که خیلی سر زدم . توی وبلاگایی که می نویسم توی چت هم به خیلیا گفتم
سلام تا حالا چایی به این تلخی نخوردم کاشکی فقط تلخ بود گریه ام گرفت
با سلام و درود بی کران!
با آرزوی بهترین ها به شما...
به جسارت و شجاعت شما در پرداختن صریح به معضلات اجتماعی تبریک می گویم.
به امید آزادی...
زنده باد ایران...زنده باد آزادی
موضوعات پند آموزی را برای نوشتن برگزیده ای / تقریبا همه وبلاگتو خوندم و با اینکه اطلاعات قابل توجهی پیرامون این موارد خوانده بودم . ولی واقعا استفاده کردم . / موفق باشی .
چرا اسم نویسنده نیست توی این وبلاگ اگه کسی اسم اینو می دونه بهم بگه
متاسفم... چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟... خوش باشین... بهار