سوفیای عزیزم ا
الان که این نامه رو برایت مینویسم دو روزه که از ایران رفتی.
گذاشتم بنویسی و بعد بنویسم.
12 ساعت از قبل از رفتنت تو رو دیدم.شنبه 6 عصر. روز ی رو که بهم زنگ زدی یادمه. وقتی بهم گفتی میخوای یکشنبه 6 صبح بری تمام بدنم لرزید.من مجبور بودم تا جمعه صبح امتحان بدم در حالیکه 900 کیلومتر ازتو دور بودم.با مصیبت خودمو رسوندم .
و تو مثل همیشه گرم و صمیمی بودی. با چهره ی کاملا" شرقی . دلم گرفت . مثه خیلی وقتها که یه آدم به معنای واقعی آدم بودن ازایران میره باز هم دلم گرفت. تو میرفتی بدون اینکه بخوای بری. جزء کسایی هستی که ایران رو دوست دارند و واقعا" میخوان توش زندگی کنند.
واقعیتش اینه که اون روحیه و صورت شرقی اصلا" با سرزمین مه گرفته ی بوئرها هماهنگی نداره . ولی رفتی. چون لازم بود که بری. چون همه ی ما یاد گرفتیم اگه میخوایم روی پای خودمون وایسیم و مستقل بشیم باید یه جایی غیر از وطنمون بریم. ما یاد گرفتیم دل بکنیم تا بتونیم خودمون بشیم.پشت پا میزنیم به همه ی خاطره هامون- آرزوهامون باورهامون و همه ی داشته هامون تا کمتر درد بکشیم.همه ی ما این درس تلخ رو چه خوب از بر شدیم که: هر جایی غیراز ایران جاییه که به آرزوهامون میرسیم . اگه هم نرسیم اشکال از ماست که زندگیمونو روی آبجو و دیسکو و سکس و سطحی نگری گذاشتیم و الا جایی که اومدیم مشکل زا نیست!!!!!این پیله برای همه ی ما کوچیک شده.
هنوز اشکی رو که توی چشمات بود داره میسوزوندم. اشکی که نه میریخت نه پاک میشد. انگار میخواستی همه چیزو شسته رفته ببینی.
پارسال همین موقع آلما رفت و من باز هم دلم گرفت . همیشه از رفتن کسایی که باید باشند رنج میکشم.کسی که میفهمید و یه نابغه ی معماری بود. دانشکده رو ول کرد و رفت . مثه پویان
مثه عباس معروفی و تقی . خیلی های دیگه.
توی خونه ی جنسیت گمشده خداحافظی کردیم . و اون چه خوب تونست منو آروم کنه. جنسیت گمشده از معدود دوستهاییه که همیشه میفهمه چی میگی و چه حسی داری. بعد از رفتن تو یه آن ترسیدم اگه جنسیت گمشده هم یه روزی بخواد بره چی ؟ یا خواهرم؟ چقدر جای همه ی اونایی که لازم بود باشند خالیه !
تو رفتی و من باز هم ترسیدم که دارم عزیزانمو میبینم که ازم دور میشند و کاری نمیتونم بکنم.
چای تلخ عزیز ... ما رفتیم و تو چه خوب درد ما را فهمیدی ... ۲۰ سال از ۲۸ سالی که در وطن بودم جز درد ندیدم و جز تبعیض و جفا به میهنم ... به وجودم که با نام ایران شکل میگرفت ... تحقیر ها به جان میخریدیم و باز میگفتیم که باید ایستاد و مبارزه کرد ... اما به جایی رسیدیم که گفتیم رمز موفقیت در مبارزه اصل بقا ست ... نمیتوانستیم خرد شدن عزیزانمان را ببینم ... دل بریدیم و شاید به دید بسیاری پا بر آرمان نهادیم و آمدیم ... اما نظام سر تا به پا مسلح به شکنجه های روانی وبا سیاستهای بلند مدتی که در این حوزه دارد، مبارزان مقاومتری را از پای در آورده بود ... چه برسد به ما که انگشت کوچک شمس ها و گنجی ها هم نمیشویم ... اما امروز میدانم و این را از تاریخ آموخته ام که روزیی باز خواهیم گشت و به آنچه وعده میدادیم عمل خواهیم کرد. مدانم دیو استبداد روزی از خانه رخت خواهد بست
سلام.آره خیلیها رفتن و حالا ما موندیم که چه کنیم با این همه ویرونه ها ....
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم!
اینجا چه خبره ؟ یهو این همه اسم وبلاگ اومد
من یه امید روزی برگشتن به ایران زندم ولی اجبار خیلی بده :(
سلام چای تلخ عزیز
اوایل فکر می کردم که من ایران را ترک کرده ام. حتی تا سالیانی دراز در حول و حوش ایران ـ بقول برشت ـ چادری برپاکرده بودم تا در هر فرصتی که شده برگردم. فراز و فرودها منو به سرزمین های مختلفی کشاند. شکل ظاهری آدمها یا شکل راهبری مناسبات اجتماعی شان یا مذهبی که موضوع مشغولیت آخر هفته شان بود و یا حتی نوع خنده و شوخی و تفریح شان. اما آخرالامر یک چیزی واضح بود: انسانها در هر جای روی این زمین کماکان رنج می برند. این رنج بیش از اینکه بیرون از وجودشان باشه از درون خودشان بروز میکرد. براحتی میتوان متوجه شد که رفتن ها تنها یک بازی ساده لوحانه در زمان و مکان هست. وگرنه همه ما کماکان همان افرادی هستیم که بودیم. و آنچه که در آن جامعه میگذره کماکان موضوع نشخوار ذهن و روحمان هست. حتی قاتوق مان هم امروزه مجدداٌ به همان فضا و حتی همان مواد متصل شده. خوشبختی و یا تمایل به دستیابی بدان بیش از هرچیزی مضحکه جابجائی های فیزیکی شده.
همه این حرفها نشان از این نداره که من تمامی این بی بندوباری و بی مسئولیتی که زعمای قوم از خود نشان میدهند را تائید کنم. آنان در پنهان خود به خوبی میدانند که از تمام این ادا و اطوارهای مذهب نمایانه شان چه چیزهائی را به انبارهایشان منتقل می کنند. تنها دست آورد جابجائی های جغرافیائی که میتوانم بدان اشاره کنم این است که: احساس دردی که در جان من از هجوم بربرمنشانه یه مشت چماق بدست علیه دانشجویان در تیرماه شکل میگیره دقیقاٌ با تجسم بربریت موجود در کل جهان مداوماٌ تکرار میشه. تصور اینکه جامعه بشری نماد یک خانواده است و تماماٌ ملهم از رنج و درد و نادانی و فشارهای غیرانسانی.
حرف و حدیث زیاد است. خودت میدانی که چقدر در این رابطه بهت بدهکاری دارم! موفق باشی
سلام همشهری . ببخشید یه کمی پر رو بازی در آوردم . اومدم دیدم اینجا به هم ریختس یه ذره از اختیارات لری خودم استفاده کردم و ... . ایشالا که ناراحت نشی از دست من .
سیاوش کسرائی تو شعر۰۰۰ آرش کمانکیر
Marz ra Parvaze tiri midahad saman ....... Gar beparad dooor ta koja ....... ta chand
عزیزم ... دل کندن و رفتن ... اصلا کار آسونی نیست ... اما گاهی اوقات ...ناگزیره ...
عزیزم..حرفی برای من باقی نذاشتی.کاش فرصتی دوباره داشتم برای دیدن و بودنت.همین امیده که اون قطره اشک رو همونجا باقی میذاره عزیزم
چای تلخک جانم. با این جمله ات خیلی موافق نیستم...
«پشت پا میزنیم به همه ی خاطره هامون- آرزوهامون باورهامون و همه ی داشته هامون تا کمتر درد بکشیم»
من خودم سالهاست که دارم با خاطرات ایرانم، با باورها و داشته هایم «زندگی» میکنم... ولی دردم کمتر شده چون پوستم کلفت تر شده و چشمداشتم از روزگار کمتر...
امیدوارم بدانی که دوستی فرای مرزهای جغرافیاییست و تو هرگز تنها نیستی... مهرت فزون.
می دونی بعضی وقت ها غیر از رفتن چاره ای نیست .....
... غمگین نباش. ما همه با هم باز خواهیم گشت. اینطور نمی مونه اوضاع .حهان. نه نمی مونه. باور کن.
سلام.خسته نباشی واقعا.
وبلاگی تازه بر پا کرده ایم که آن را از آن همه می دانیم.نظراتتان برایمان ارجمند است که بنای کارمان همان است.دریغ نکنید
دلم گرفت چون خودم عاشق ایرانم ولی دور دور
رفتن شبیه اشتباه آمدن است
سلام خوشحالم که دوباره نظر خواهی بلاگ اسکای راه افتاده!!!
فکر کنم این تکراری ترین جمله است :
همه ی ما میریم .
عزیز دل گل من
کاشکی میشد که آدمی وطنش را همچون بنفشه ها با خو د ببرد هر کجا که خواست! دلم هوای مه گرفته ای دارد!!!!!!!!!!
جای چشمهایت خالیست!
تعریف تون رو زیاد شنیدم ! حق داشتن ... موفق باشید !
رفتن همیشه علامت به سوی هدف رفتن نیست . گاهی مجبوری ... گاهی پاسخ موجهی نداری ...گاهی در حال گریزی ... و گاهی ... نمیدونم باید از سوفیای عزیز بپرسی ... من هم در غم رفتن عزیزان همیشه غمگین می شوم ... خوشحالم که اینجا داره به حالت عادی بر میگرده ...
به راحتی میشه فهمید اینجا چه خبره. قصه ی تلخ رفتن ها و نیومدنها تازگی نداره ولی اونی که میره تا با دست پر برگرده برای نسلهای بعد ...برای پسرم نگرانم برای و دخترم کوچولوم
رفتن راحت ترین کاره یعنی پاک کردن صورت مسئله و از بیرون گود گفتن«لنگش کن »
تازه جالب ترین نکته اینه که برای مستقل شدن بایستی جایی غیر از وطن رفت در نتیجه تمام کسانی که موندن ادمهای وابسته ای هستند.
نمیدونم ادبیاتی که بکار میبری یکجور خاصیه . احساس میکنم یکجورایی نیهیلیسم و پوچی موج می زنه .امیدوارم اشتباه کرده باشم.
رفت..رفتنش عین حقیقت بود...همانطور که امده بود با طراوت و عاشق و سبز..امد و رفت...کاسه اب که پشتش خالی شد رگهای تنم لرزید او رفته بود و من مانده بودم با کاسه خالی و رد خیس اشکها روی گونه هایم
یعنی روزی میاد که این عزیزان و هزاران عزیز دیگه برگردن؟ فکر می کنی تحمل ایران ویران رو داشته باشند؟
دلم میخواد عزیزانم رو از پشت تلفن بکشم اینور.. خیلی سخته
سلام تلخ٬ من عاشق این نوشتن تلخ تو هستم٬وقتی آدم می حونه انگار یه چیزی تو وجودش آب می شه٬ نمی دونم چی اما اون چیزه یه دفعه دور چشات حلقه میزنه و گونه هات خیس می شه٬ ...
سفر سخت٬سفر سرد٬کنده شدن در آور٬کنده شدن از خاکی که مال ماست٬مال من و تو ...اما چه باید کرد که تازنده اسبش چشمانش کور است....
این دفعه به نوعی مثل هم هستیم و حالا باید غصه تورا هم بخورم کاش مطلبتو نخونده بودم کاش...
چه عجب این نظر خواهی راه افتاد.....سلامی دوباره بعد از مدتها......با نظر صادق موافقم........هرکی رفت برای خودش رفت و هرکی موند برای وطنش موند........یادمه ۸ سال پیش دوستم با اصرار میگفت بریم کانادا اگرچه موقعیتشو داشتم و تحصیلات لازم برای رفتن،نرفتم ،بهش گفتم آرامش من در بودن بین مردم خودمه و بودن در وطنم....آرامش من در دیدن لاله های دامنه البرزه و نشستن میان سبزه زار گردنهء حیران و قدم زدن روی موج شکنهای ساحل آستارا و سوختن وساختن در گرمای ماهشهره......و نرفتم.....و امروز که اون کاناداست و موفق هم هست(خیلی بیشتر از من) جایی برای حسرت تو دلم نیست چون دلم پره از عشق به وطنم.............
بابا چرا جواب ای میل را نمی دهی؟
سلام. ...
گرچه که اینجا بد نمیگذره و اغلب کسانی که با هدف میان به هدفشون میرسند / گرچه که اکثرا برای تامین آینده بچه هاشون میان و به هدفشون میرسند / گرچه که اینجا اکثرا به دنبال احترام متقابل و دموکراسی میگردیم و پیداش میکنیم ... ولی نمیتونیم اینجا ریشه کنیم ... ریشه همه ما اونجاست و به محض اینکه بتونیم از حداقل شرایط انسانی در وطنمون برخوردار بشیم همه برخواهیم گشت ... من مطمینم و امیدوار ....
عزیزم کجایی؟؟
salam chaye talkh jan omidvaram oni ke barash ina ro neveshti hichvaght in haro nakhone omidvaram hichkodom az azizai ke az iran doran ino nakhonan dori ye joor pooch shodane va dobare sakhtane in pochi vaghean sakhte omidvaram hame chiz dorost she.........ya hagh
در این رفتنها چه لطفی است وقتی که همه تنها میشوند ... به جای شما در بلاگ رولینگ پینگ کردم
سلام چای تلخ عزیز .. من سالی چند بار این احساسی رو که تو داشتی تجربه می کنم ..منم خیلی غمگین می شم اینایی که میرن بیشترشون جزء بهترین فرزندان این آب و خاکن ..درسته به قول تقی جهان همه ش مثل همه درسته که همه باید جهان-وطن باشن ولی کشورمون داره روز به روز خالی تر می شه ..دوستام همه رفته ..فامیلها همه رفتن ..هر کدوم هم یه گوشه از این دنیا :(
هر رفتن نشانه نا امیدی از وضع مملکته !!
همیشه تنهایی ادمو بزرگ می کنه . اما سخته . سخته ادم بدونه تنها و بتونه تو این شهر غریبه ها زندگی کنه . ...
من اینو با صدای خودم گذاشتم تو وبلاگم . خوشحال میشم گوش کنی . صدای تنهایی من .
سلام .. این بار خیلی تلخ بود.. راستی مشکل سربازیم داره حل میشه.. نمی دونم.. بعدش آیا من هم برم.. یا نه؟
من هم وقتی کسی از دوستانم میره دلم میگیره.
دوستان زیادی دارم که رفتند.. استعدادهایی که اونطورف بهتر شکوفا شدند.
خوب .. امیدوارم خودت همیشه خوب و خوش باشی.. به امید دیدار
رفتن همیشه راه علاج نیست....هر چند که منم به مبارزه عادت ندارم
ترجمه بخشی از نامه را در پژواک آژند گذاشتم. لطفاْ اگر نظری داشتید بنویسید.
www.ajand.blogspot.com
سلام !
اگه مهربونیشون تموم نشه بر می گردن ... چای تلخ ایرونی با قندای کله ای یه مزه ی دیگه ایی داره ... ارادتمند
سلام ......چای تلخ عزیز رفتن امثال پویان ها و سوفیا ها برایمان دردناک است. اما چه می شود من هم روزی قصد رفتن داشتم اما زمانی به خود آمدم که برای چه اگر ماندیم و خوب ساختیم و درست کردیم آنچه که غلط می پنداشتیم هنر است و گرنه ....تا اینکه سالها گذشت و باز دل هوای رفتن کرده نمی دونم چند نفر اما خوب می دانم که اکثر ایرانیان قصد رفتن از آشیانه خود و این را هم خوب می دانم که نیمی از این افراد خلاف میلشان می روند مثل من .....وای بر کشور و وای بر حکومتی که افرادش ناخواسته قصد جلای آن را کرده باشند من در مورد سوفیای عزیز چیزی نمی دانم اما پویان را خوب می شناسم او آنقدر درد را دید و رنج را کشید که حتی نگاه های بغض آلودد پدرش او را راضی به ماندن نکرد و چقدر دوباره درد ها یه سراقش آمد وقتی دلش برای نگاه های بغض آلود پدر تنگ شده......
خوشحالم از اینکه نظرخواهی درست شد... رفتن همیشه سخت بوده ولی چه می شه کرد... از روی تو دل کندنم آموخت زمانه... این دیده از آن روست که خونابه فشان است... دردا و دریغا که در این بازی خونین... بازیچه ایام دل آدمیان است...
ای بابا اینجا چرا اینجوری شده هی رفرش میکنم شاید یه مطلب بیاد بالا !!!!هیچ خبری نیست
دیشب فوتبال بازی می کردیم...میخواستم گریه کنم که چرا اینجا راحتترم؟ چرا باید از فشار مجبور به فرار شوم؟..به خدا من ایران رو دوست دارم...
man az vatanam dooram baraye tahsil in manam sargardane
chaye talkh #