دیروز تلفن زنگ زد. دوست دوران دبیرستانم بود. حرف و حرف و حرفو آخرش: راستی میدونی افسانه هم تومور داره؟ واسه عیادت زن دوست بابام که بیمارستان رفتیم تخت بغل خوابیده بود.
///////: افسانه کیه؟
-------: همون که توی کلاسمون بود . که شوهرش اومد تو کلاس کتکش زد.
یادم میاد. جزء سخت ترین خاطراتم بود. نخواستم هیچوقت بهش رجوع کنم.

کسی که شوهرش اومد با عربده از وسط کلاس بیرون کشیدش و سرشو بار ها و بارها به دیوار کوبید و تکرار کرد: وقتی مادرم میاد چرا کتابو جلوت میذاری درس میخونی؟

چقدر خشونت؟