دنبال ناشری بودم که دستش به دهنش برسه و خوش قلق باشه . قبلی خیلی اذیتم کرده بود. توی همین گشت و گذارها یه انتشاراتی رو بهم معرفی کردند که به نظر معرفم همه ی این ویژگیها رو داشت.
توضیح داد : دکتر .... متخصص ....و آدم فرهنگییه و برای پول کار نمیکنه والا همین حالاش داره ۱۷ تا پروژه ی درمانی با هم میسازه . ککش نگزیده و خودم ازش دو تا سهم بیمارستان خریدم و با آدم خوب تا می کنه و.... ولی حواست باشه مذهبیه و حرفی از خدا و دین و پیغمبر نزنی که کارتو راه بندازه و این هم کارت دفترش.بهش گفتم زنگ میزنی.

اواسط آبان زنگ زدم دفترش صدایی شبیه صدای ضبط شده ی انسرینگ گوشی سامسونگ با بی احساسی محض گفت: دفتر .... بنفشه .... مشاور اول و منشی آقایان دکتر .... و دکتر.... در خدمتتون هستم .
من هم تند تند پیام گذاشتم: سلام . روز بخیر. من ..... هستم .میخواستم وقت ملاقاتی با آقای دکتر .... داشته باشم . اگه توی این هفته باشه ....


یه دفعه صدای پشت خط زنده شد . یه اپسیلون هم احتمال نمیدادم که صدا صدای ضبط شده نیست. صدا زنده شد و پرسید : شما ؟
دوباره خودمو معرفی کردم : من تصور کردم تلفنتون روی انسرینگه . اگه تند صحبت کردم به این خاطر بود.
صدای ضبط شده زنده تر شد: خواهش میکنم. بابت چه کاری؟
/////////:
بله؟
----------:
بابت چه کاری میخواستید دکتر رو ببینید؟
/////////:
برای چاپ کتابم.
---------:
آهان . کی به شما این انتشارت رو معرفی کرده ؟
//////////:
دکتر .....
صدای ضبط شده با حرارت : دکتر .... اسمشون نا آشناست .ایشون در چه رابطه ای دکتر رو میشناسند؟
///////////:
در رابطه با خرید سهام بیمارستان.
-----------:
بله . الان دکتر تشریف ندارند .
///////////:
چه وقت تماس بگیرم؟
-----------:
امروز اصلا دفتر تشریف نمیارند.
///////////:
فردا هستند؟
-----------:
دقیقا نمیدونم.
///////////:
بله. پس لطف کنید بگید تماس گرفتم. چون اطلاع داشتند که میخوام زنگ بزنم.
صدای ضبط شده با فضولی تمام: مگه شما قبلا دکتر رو دیدین؟
//////////:
نخیر .
-----------:
پس چطور اطلاع داشتند ؟
///////////:
لازم نمیبینم به شما توضیح بدم.
صدای ضبط شده با خشم : هر وقت اومدند بهشون میگم.


چند روز بعد دوباره زنگ زدم . صدای ضبط شده همون اراجیف رو تکرار کرد .
دوباره زنگ زدم . صدای ضبط شده عصبی گفت : رفتند مسافرت .

بار چهارم که زنگ زدم صدای ضبط شده دیگه شرطی شده بود : خانم .... هستین؟
/////////:
بله.
---------:
دکتر جلسه دارند. کارشون هم طول میکشه. هر وقت تموم شد خودم بهتون زنگ میزنم. ۴۸ ساعت بعد به این نتیجه رسیدم گویا کار دکتر حالا حالا ها تموم نمیشه.
پایین کارت یه شماره موبایل بود . زنگ زدم .یه مرد جواب داد. دوباره توضیح دادم . مرد گفت : من همکارشون هستم ولی امروز بعد از ظهر دفترند میتونید تماس بگیرید.

ساعت ۵ زنگ زدم . باز صدای ضبط شده گفت : نیستند.
////////:
لطفا گوشی رو بدین آقای دکتر .... من امروز با ایشون صحبت کردم .
صدای ضبط شده با مکث : یه لحظه گوشی .
بعد از سه ثانیه صدای ضبط شده با مقادیر متنابهی عشوه قاطی شد: آقای دکتر یکی هست که زنگ میزنه نمیگه چکار داره . خودشو معرفی هم نمیکنه .هر چی میگم شما تا نشناسید دست بردار نیست.

هر آدم باهوشی میتونست از لحن کلامش بفهمه که داره منو حقارت آمیز معرفی می کنه . گویا آقای دکتر هم با شگرد صدای ضبط شده خر شد و گفت بگو نیست. یا وقت نداره . صدای ضبط شده خوشحال برگشت : ایشون جلسه دارند.

به موبایل همون همکار دکتر زنگ زدم . ازشون خواستم باهاشون حرف بزنم. گوشی رو بهش داد و ما بالاخره دکتر رو از جلسه و مسافرت و نبودنهای متوالی یافتیم.
خیلی تحویل : من دو هفته است منتظر تماستون هستم . دکتر .... توضیح دادند که شما میخواین برای نمایشگاه کتاب چاپ شده باشه . چرا انقدر دیر زنگ زدید؟

//////:
من خیلی تماس گرفتم . اما شما یا نبودبد یا سرتون شلوغ بود یا جلسه داشتید . یکبار هم مسافرت بودید.
-------:
چرا شماره تماس نذاشتید ؟ کسی به من چیزی نگفت .
////////:
من شماره تماس گذاشتم و به منشیتون هم سپردم که به شما بگن.
دکتر با تندی: به کدوم منشی ام؟ خانم ..... یا آقای .....؟
من هیچ زنی رو هر چقدر هم بهم ظلم کنه پیش هیچ مردی کوچیک نمیکنم. از این کار متنفرم.
واسه همین سطحی گفتم: احتمالا لازم ندیدند بگند .خب . من کی میتونم شما رو ببینم؟
--------:
فردا ده صبح خوبه؟
////////:
بله .ممنونم.
--------:
قبل از اومدن زنگ بزنید که من دفتر باشم و دو جلد از کتاب قبلیتونو هم بیارید.

فردا ده صبح دفتر بودم . سه تا دختر ۲۰ تا ۲۵ ساله اونجا بودند. با تیپ بازاری پسند. فانتزی - ظریف با آرایش غلیظ . در دلم به دموکراسی این دکتر مذهبی آفرین گفتم.

دکتر مردی بود خیلی قد بلند شاید ۱۹۰ با یه وزن سه رقمی. بدون ریش و سبیل. خوش لباس و خوش مشرب.
تعارف کرد نشستم پشت میز . معذرت خواهی کرد که من یه صحبت کوچیک دارم با دکتر .... . که امبدوارم منو ببخشید . بعد هم یه معامله ی ۸۲۰ میلیونی کرد و نشست روبروم. کنار میزش هم عکس مادر و زن کاملا محجبه ای و دو پسر یه دختر بود . که پسر بزرگه انگار کوچیک شده ی خود دکتر بود.

کتابها رو دادم و منتظر شدم . نگاهشون کرد و گفت : تعریفتونو از دکتر .... خیلی شنیدم . دو تا از نوشته هاتونو نشونم دادند. خوب مینویسید و....
میخواین کتاب کودک باشه ؟

////////:
ترجیح میدم برای گروه سنی ۱۰ تا ۱۴ سال باشه.
--------:
کتابتون اشکال فنی داره. قیمتش بالاست . صفحه آراییش معمولیه . چرا دادین به این انتشارت؟
//////:
تمام کارهای مربوط به کتابو دایی پدرم انجام دادند . من فقط به ایشون وکالت داده بودم .
------- :
اشکال دیگه اینه که تصویر نداره . میدونین تصویر خیلی مهمه . بچه ها کتابای عکس دار رو دوست دارند. من خودم وقتی بچه بودم و کانون میرفتیم همیشه کتابهای عکس دار رو میخوندم . شما چطور؟
///////:
من کتابهای عکس دار رو دوست نداشتم .
-------:
هیچکدومو نخوندید؟
////////:
خوندم . ولی نوع قصه رو بیشتر از تصویر دوست داشتم. فقط ویلیام تل اینطور نبود.
خندید : شما رابطه اتون با اسلام چطوره ؟ تا حالا قرآن خوندین یا مثلا نهج البلاغه؟
///////:
بله . من قرآن رو دو بار خوندم .
--------:
از شریعتی چی ؟
////////:
خوندم .
--------:
کدوم کتابشو بیشتر می پسندید ؟
خواستم بگم هیچکدوم سفارش معرفم و دربدریها دنبال ناشرم یادم اومد.
گفتم: پدر مادر ما متهمیم.
--------:
اسلام شناسیشو هم خوندید؟
////////:
بله.
---------:
خاطرات مشهدی ها رو خوندین؟
/////////:
نه . اسمشو هم نشنیده بودم.
---------:
اونو بخونید خیلی مهمه. خواستین براتون میارم.
////////:
ممنونم.
---------:
شما زبانتون خوبه؟ من نه. البته کتاب ترجمه کردم ولی همه تخصصی بودند ولی مکالمه ام خوب نیست.
/////////:
من هم همینطور.
---------:
شما ازدواج کردید؟
/////////:
نه.
---------:
چند سالتونه؟
/////////:
۲۶
----------:
من متولد ۴۴ هستم. ۲۴ سالگی ازدواج کردم .اونموقع انترن بودم.
//////////:
چقدر زود!
----------:
بله . ازدواج کردم که ایمانمو حفظ کنم.
//////////:
حفظ شد؟
----------:
به نظر شما چی ؟
//////////:
من اولین باره که با شما برخورد می کنم .
----------:
میدونین ؟ من همیشه دلم میخواسته زنی داشته باشم که دامنشو بگیرم و جلو برم . نه اینکه همه اش خودم مرشد باشم.
/////////:
خوب این تقصیر زنهای ما نیست . تقصیر باورهای تربیتی ماست. ما تربیت میشیم اونطور که مردهای ما از ما انتظار دارند.اینه که اطاعت کردن و نظر ندادن و انفعال خصیصه ی ناخواسته ی اکثر زنهای ما میشه.
--------:
ولی من نه. من همیشه دوست داشتم با همسرم چالش نظری داشته باشم .
////////:
شاید . نمیتونم الان نظری بدم.
-------- :
بهتر نیست ما یه روز در هفته رو اختصاص بدیم به تبادل نظر ؟
////////:
چرا؟
--------:
شما ایده های جالبی دارید که البته به نظر من غلط هستند.
/////////:
من ترجیح میدم شما ایده هاتونو با یه افکار مطلوب یک نفر دیگه که قبولش دارید مبادله کنید.
---------:
در اختلاف عقیده هاست که رشد بوجود میاد.
/////////:
در اختلاف نه . در تفاوت عقیده هاست که رشد بوجود میاد.

بلند شدم. گفت: پس فردا با من تماس بگیرید واسه نتیجه.
پس فردا دفتر بودم . شروع کرد: یکی از پروژه هام دوبی هست . شما میایین دوبی؟
////////:
نه. من مجردم اجازه ی ورود ندارم. خانواده ام هم قصد رفتن ندارند.
--------:
شما قبول کنید جاتون توی فرق سر ما.
////////:
انتظار ندارید که باور کنم شما واسه چاپ هر کتابی همه ی نویسنده ها رو یه تور دوبی میبرید؟
 خندید : شما خیلی رک هستید.
خیلی صمیمی و پسر خاله وار: راحت بهت بگم . زن من عاشق منه. دبوونه وار منو دوست داره . اما من فقط دوستش دارم چون زنمه. اون منو میخواد که خودخواهانه حساب بانکیشو پر نگه دارم. راحت بگم : زن من میشی؟
///////:
منظورتون اینه که دوست دخترتون بشم دیگه؟
--------:
من اینو گفتم؟
////////:
نه. ولی تجربه به من ثابت کرده یه بچه مومن وقتی در برخورد دوم از یه زن تقاضای ازدواج میکنه منظورش ازدواج نیست . من فرهنگ لغت امثال شما رو با تمام معانی ایهامی و مجازی و کنایه ای بلدم . نه . من دوست دختر شما نمیشم. ضمنا وقتی خواستید پیشنهاد غیر اخلاقی و در چارچوب شرع بدید اون قاب عکس روی میز رو بخوابونید .لا اقل طرفتون کمتر احساس حماقت میکنه.












بعد از یکماه سلام . معذرت خواهی نمی کنم که ننوشتم. چون نمی خواستم بنویسم . در واقع میخواستم وبلاگ رو ببندم اما نظرم عوض شد. الان مدتیه که دارم یه خلاء بزرگ توی روابطم ایجاد می کنم. و این وقت گیر و پر فشاره. هر چند وقت یکبار این کارو میکنم.هر چند وقت یکبار تمام روابطی رو که تشخیص بدم بیهوده هستند  و بیفایده قطع می کنم. دوستیهایی رو که فقط وقتمو میگیره کنار میذارم . کارهایی رو که معمولا انجام میدادم رو از لیست برنامه هام حذف میکنم. اول میخواستم بنویسم مثلا تا دو هفته یا سه هفته مطلب جدیدی نمی نویسم . اما برای نوشتن همین مطلب هم دوست نداشتم صفحه امو ببینم. نمی خواستم  انتظار توی جمله ای یا سوالی مجبورم کنه که بگم چرا نمی نویسم. اما الان یکماهه که تقریبا همه علائقم جز کتاب رو کنار گذاشتم . کتاب رو هم لازم ندیدم وگرنه میذاشتمش کنار. الان یکماهی هست که هیچ مطلبی هم توی روزنامه نداشتم و از هفته قبل شروع کردم به نوشتن و از یکی از شغلهام استعفا دادم.  تازه فهمیدم من مدتهاست که دوست داشتن رو فراموش کردم . مجبور شدم  خیلی ها رو که بهم بدی کرده بودند ببخشم  . در یه کلام آروم شدم.
در هر حال این خلاء و بریدن تک تک وابستگی هام همچنان ادامه داره و آرامشی رو که با خودش برام آورده بسیار مطبوع و دلچسبه. کار سختی بود . اما میدیدم دیگه رشدی ندارم . به نظر من روزمره گی بدترین درد دنیاست .کنار گذاشتن بعضی از دوستیهام سخت تر بود. برای قطع یکیشون مجبور شدم از دو ماه پیش با دوستم هیچ تماسی نداشته باشم .  قرار بود من بهش زنگ بزنم و شماره امو بدم. میدونستم اگه بهش بگم  میخوام حرف نزنم قبول نمیکنه . چون چند بار این کار رو کرده بودم اینبار مجبور شدم هیچ صحبتی نکنم تا از دستم عصبانی بشه . میدونستم فقط با بد قولی کردن و ندیده گرفتنش خودش باهام قهر میکنه. در هر حال ازت معذرت میخوام. در یه کلام این کار شجاعت میخواد.

اما جراتی که از ایجاد خلاء برای فرد به وجود میاد باعث میشه به چیزی یا کسی یا رابطه ی ایده آلی که بخوای برسی. قطع وابستگی ها معنی اش اینه که بودنشون آزار دهنده است و نبودشون ترس آوره . اما هیجانی که از ایجاد خلاء بوجود میاد خیلی خوبه.  توی این یک ماه دنبال ناشر واسه کتابم بودم .  پیشنهاد بیشرمانه یکی از اونها هنوز هم  تلخه .فردا مینویسمش.

افسانه هایمان را نجات دهیم نگذاریم به افسانه بدل شوند

 مصاحبه ی زیر چکیده ی گفتگویی دو ساعته با یکی از حقوقدانان و اعضای کانون مدافعان حقوق بشر  در مورد افسانه نوروزی و برائت او تنظیم گردیده بدلیل پاره ای از  اصول  از جمله  رعایت کوتاهی  مطالب نوشتاری و خواندن سریع آن اهم گفتگو در این مقوله آورده شده .

لطفا خلاصه ای از پرونده ی افسانه نوروزی بگیید؟
متاسفانه باید گفت که: من هم مثل بسیاری از وکلا و قضاتی که خواستار مطالعه ی پرونده ی خانم افسانه نوروزی بودند این امکان برای هیچ کدام از ما صورت نگرفت .  با توجه به اینکه اظهار نظر صریح - روشن و دقیق باید منوط به مطالعه ی دقیق پرونده صورت بگیره , از مسائلی که در این پرونده مطرح  شده ,و آنچه که در مورد خانم افسانه نوروزی گفته میشه  اینه که: مقتول که ظاهرا" مامور امنیتی و صمیمیترین دوست شوهر افسانه نوروزی  هم بوده در داخل خانه بوده در حالیکه شوهر افسانه اونروز در شهرستان دیگه ای بوده . وقتی که ایشون با لباس بالا پوش از حمام بیرون میاد قاتل حمله میکنه و قصد تجاوز را داشته  که توسط افسانه نوروزی  با چاقویی که از قبل ازآشپزخانه برداشته بوده به قتل میرسه.


شما نتیجه ی رای دادگاه رو قبول دارید؟ ما هیچکدام اجازه ی خوندن پرونده رو نداشتیم و این کار رو به مراتب مشکلتر میکنه و ما نمیتونیم و اجازه ی هیچ اظهار نظری  نداریم   اما معتقدم  افسانه نوروزی دفاع مشروع داشته که منطبق با ماده ی 61 قانون مجازات اسلامی است . بنابر این ماده:هر کس در مقام دفاع از نفس یا  یا عرض  یا مال خود یا دیگری و یا آزادی تن خود یا دیگری و یا خطر قریب الوقوع عملی انجام دهد که جرم باشد در صورت اجتماع شرایط زیر قابل تعقیب و مجازات نخواهد بود.

لطفا  ماده ی 61 قانون مجازات اسلامی را برای خوانندگان بیشتر توضیح دهید؟ این قانون میگوید: شرایط این است که دفاع با تجاوز و خطر هماهنگ باشد.یعنی کسی که با مشت حمله میکند ما با اسلحه بزنیم بکشیمش.این هماهنگی نداره. دوم اینکه:عمل ارتکابی بیش از اندازه نباشه.مثلا ما بیاییم متجاوز رو خلع سلاح کنیم و بعد شروع کنیم به کتک زدنش.سوم : توسل به قوای دولتی بدون فوت وقت امکانپذیر نباشد.یعنی شما در وضعیتی قرار گرفته باشید که نتونید قوای دولتی رو خبر کنید  و یا اینکه مداخله ی قوای دولتی در رفع تجاوز و خطر موثر واقع نشه .مثلا یک مامور در پاسگاهی باشه اون چطور میتونه به موقع مطلع بشه و  اصلا" چطور میخواد مطلع بشه و جلوگیری از تجاوز کنه؟
آنچه که در مورد خانم افسانه نوروزی گفته میشه  اینه که: مقتول که ظاهرا" مامور امنیتی و صمیمیترین دوست شوهر افسانه نوروزی  هم بوده در داخل خانه بوده در حالیکه شوهر افسانه اونروز در شهرستان دیگه ای بوده . وقتی که ایشون با لباس بالا پوش از حمام بیرون میاد قاتل حمله میکنه و قصد تجاوز را داشته  که توسط افسانه نوروزی  با چاقویی که از قبل ازآشپزخانه برداشته بوده به قتل میرسه.

 سال گذشته دختری حدود ساعت 11-12 شب با برادر و مادرش به قصد خرید در  یکی از محلات جنوب تهران با شیشه ی شکسته ی یه کیوسک روزنامه فروشی یا آبمیوه فروشی دقیقا" یادم نیست , پسر جوانی رو  که مزاحمت برای او ایجاد کرده بوده از پا در میاره ,  و حکم قتل هم صادر شد آیا این هم یه دفاع مشروع بود یا نه؟

ببینید  من اونو با قطعیت میگم که دفاع مشروع نبوده . چرا؟ چون اولا پسر مزاحم  ,یک نفر بوده و اینها دو یا سه نفر بودند. و این با اصل برابری قوا هماهنگی نداره. ضمنا" در اون موقعیت پسر هیچ سلاحی نداشته و دست خالی بوده  و دختر شیشه رو برمیداره  و به او حمله میکنه. در این حادثه تجاوز با دفاع اصلا" مناسب نیست.

 نظر نهایی شما به عنوان یک قاضی و حقوقدان در این مورد چیه؟ اگر شما قاضی این پرونده بودبد چه حکمی صادر میکردید؟  من با توجه به سابقه ی 25 سال قضاوتم و سالها باز پرسی جنایی و دادستانی و کالبد شکافی صدها جسد و با توجه به اینکه من زوایای تاریک این پرونده را هنوز هم ندیده ام باز هم میگویم این زن دفاع مشروع کرده و دفاع هم کاملا" به حق بوده .  او بی گناه است.