یه متخصص بیهوشی به همراه همسرش که یه جراح عمومیه مدتی طرحشونو در یکی از شهرهای یکی از استانهای غرب ایران گذروندند. شهر دور و کوچیک بود با امکانات کم و مردمی با تعصب عشیره ای. زن و مرد مجبور میشن پسر بچه ی ۷ ساله اشونو توی همون شهر به مدرسه بفرستند. روز اول بچه با شگفتی همکلاسیهاشو دید که جثه اشون نصف جثه ی خودش بود و با گالش و بیژامه سرکلاس حاضر میشدند و با لهجه ی نا آشنا اونو به هم نشون میدادند و در گوش هم پچ پچ میکردند و میخندیدند. تنها دلخوشی بچه سرایدار مدرسه بود که تا وقتی اون بود هیچ بچه ای جرئت نمیکرد اونو اذیت کنه. ماه اول مدرسه با هزار بدبختی برای پدر و مادر و بچه گذشت. اوایل ماه دوم بچه به محیط عادت کرده بود که بیشتر به خاطر وجود سرایدار مدرسه بود. پدر و مادر هم ازاین بابت از سرایدار خیلی ممنون بودند و هر ماه یه پول اضافه ای به مرد میدادند. یه روز اواسط هفته ی دوم آبان مادر از تاخیر بچه کم کم نگران شد . اما چون مدرسه سر کوچه بود یه کم دیگه طاقت آورد. یه ربع بعد دم مدرسه بود. ولی کسی توی مدرسه نبود. صدا زد . نه معلم بود نه مدیر نه حتی سرایدار. یکی یکی کلاسها و دفتر مدرسه رو گشت اما هیچکس نبود. وقتی میخواست از مدرسه بیرون بیاد صدای ناله ای از در کنار مدرسه شنید. خوب که گوش کرد صدای بچه اش بود. انگار جلوی دهنشو گرفته بودند که صداش بیرون نیاد.زن جیغ زد و درو هل داد در باز نمیشد. با مشت و لگد هم باز نشد. به حیاط نگاه کرد چیزی نبود . دوید از اولین کلاس صندلی آورد . با شدت توی در کوبید. در چوبی با صدا ترک برداشت. باز هم کوبید . محکم و محکمتر. در شکست و زن بچه اشو غرق به خون دید در چهره ی مست از ارضای سرایدار مدرسه رو که جلوی دهن پسر بچه رو گرفته و بهش تجاوز کرده بود. دو روز بعد پدر و مادر در حالیکه شدیدا افسرده بودند شهرو ترک کردند.سرایدار بدون هیچ مجازاتی حتی پرداختن یه دیه ی نقدی بعد از قیل و قال زیاد و دادگاه و کلانتری به مدرسه ی دیگه ای منتقل شد. اون یه فامیل در دادگستری داشته. لواط در ایران و خصوصا غرب آمار بالایی رو به خودش اختصاص داده. عوامل مختلفی در این رابطه دخیله.جامعه ی این منطقه و خصوصا فقیرترینشون از لحاظ فرهنگی این عمل رو یکی از راههای دفع شهوت میدونن. مردان ترجیح میدن این رابطه رو با یه همجنس خودشون داشته باشند تا با یه زن یا دختر . این بر میگرده به الگوهای تربیتی و سیستم فرهنگ پذیریشون که از همون اول یاد گرفتند برای ارضای خودشون نباید به زن رو کنند. چون از دید اونا رابطه با زن دردسر ساز میشه. و خطاییه که به زودی صداش در میاد ولی لواط نه. عامل دیگه : دوری از زنان خانواده و به طور کلی زن هست. غرب کوهستانی و نوع مشاغل این ناحیه اغلب دور از خانواده است . در بیشتر موارد مردان نوجوانان ۱۴-۱۵ ساله رو به عنوان پادو با خود به همراه دارند که از اونا استفاده های جنسی میکنند و از نظر کنترل اجتماعی هم آسوده هستند. چون در ظاهر رابطه یه رابطه ی استاد شاگردی هست.اشکال تربیتی دیگه در مردان همه ی نقاط نه فقط غرب اینه که : مردان نمیتونند غرایز خودشونو کنترل کنند ولی زن میتونه. اما این ام کاملا آموزشیه. من اینو بارها گفتم . باید از کودکی به پسران آموزش داده بشه که شهوت و ارضای اون بطور ارادی صورت میگیره. مثل کنترل ادرار. یه علت دیگه اش قبیح ندونستن این موضوعه . یعنی مردی که مرتکب لواط میشه براحتی میتونه بدون احساس شرمندگی در اذهان عمومی ظاهر بشه و اجتماع هم متقابلا پذیرای این فرد هست.چون اکثر افراد این موضوع رو به عنوان یکی از راههای رابطه جنسی میدونند. در بعضی موارد حتی لواط به عنوان سلاحی برای انتقام بکار برده میشه. تک تک جوامع کوچیک و بزرگ غرب به واسطه ی بافت روستا گونه ی مکان زندگیشون یکی از راههای برنده شدن در مجادله ها و جنگهای قبیله ای رو رابطه ی جنسی با افراد طایفه ی دشمن میدونند. نکته ی دیگه نظام خویشاوندی غرب ایرانه. باور اکثر افراد غیر بومیها مردم مظلوم و آسیب پذیری هستند. از نظر این افراد دست درازی به حریم غریبه ها مانعی نداره. چون ازطایفه و تیره و تباری نیستند که جنگ و خونریزیی راه بیفته. دادگستری ها مغلوب تعصبات عشیره ای و باند بازی ها و فامیل بازیها هستند.گاهی حکمی بعد از ۱ تا ۳ سال اجرا میشه. و در این مدت متهم میتونه آزادانه در جامعه رفت و آمد کنه و از امکانات فرهنگ پذیری بهره ببره . مجازاتهای لواط بسیار ناچیز و اغلب شامل جریمه های نقدی میشن. این در صورتیه که اگر منحرف جنسی از رفاه مالی برخوردار بود میتونه هر موقع که اراده کنه با هر همجنسی رابطه داشته باشه. و مهمتر و اساسی تر از همه فقره. بسیاری از مفعولین نوجوانانی هستند که باید جوابگوی مالی خانواده های پر جمعیتشون باشند. در غرب پسران خیلی سریعتر یاد میگیرند که باید به هر نحوی که شده و از هر راهی پول در بیارن. اشتغال در غرب تقریبا صفره. غرب صنعتی نیست و نظارت بر راهها و جلوگیری از ورود اجناس خارجی تحت عنوان قاچاق مشکل رو دو برابر کردند . امکان کاریابی خیلی پایینه . شاید از عمده ترین عوامل پیر دوستی و پسر خواهی مردم غرب همینه. جنسیتی که باید ار هر راهی که شده نان آور باشه حتی از راه لواط.

همسر یکی از استادهای دانشگاه که خودش دبیر بوده به خانواده ی یکی از شاگرداش کمک
میکرده. هر بار پول یا کفش و لباس واسشون میبرده.دختر دوم این خانواده حامله میشه.بعد از
سوال و جواب های زیاد میفهمند دختر ۱ سال بوده که با  همین استاد دانشگاه رابطه داشته.
الان مرد حکم سنگسار گرفته و بچه هم داره دنیا میاد.


ارتباط مردهای متاهل  با زنها و خصوصا زنهای خیابونی داره روز به روز بیشتر میشه. این تقریبا داره به یه الگوی جمعی تبدیل میشه.چرا؟


+ نوشته شده توسط چای تلخ در ساعت 01:52am

نظرات [18]

وقتی صحبت از جنگ و حواشی اون میشه من یاد دو چیز می افتم.یکی فیلم ساعت ۲۵ که
آنتونی کوئین میره جبهه و بعد از اسارت وقتی برمیگرده میبینه آلمانیها به زنش تجاوز کردند و یه
پسر مو طلایی ۲ ساله هم ازشون به جا مونده.فکر میکنم ایران هم یه بار این فیلمو نشون داد.
اما  همیشه اون قسمت  از هر فیلمی که میخواد کمک کنه که یه باور غلط تغییر کنه  فیلم سانسور میشه. اینه که قیچی شده اش این میشه که آنتونی کویین از اول تا آخرش توی قطاره.
ولی سانسور نشده اش نشون میده که مرد چقدر ظریف وجود بچه نامشروعو قبول میکنه.

دوم یاد دوست خودم می افتم.یه زن ۴۲ ساله . فوق لیسانس ماماییه . اعتراف میکنم سواد علمی اش بالا نیست .اما خیلی خوب فکر میکنه .مسائلو خوب تحلیل میکنه و مهمتر از همه اینکه بی تفاوت نیست. من این خصلتو بیشتر از قوه ی ناطقه ی انسان دوست دارم ومهم میدونم. به نظر من عمده ترین تفاوت بین انسان و حیوان همین  فهمیدن تفاوته.

 دوستم زمان محاصره ی خرمشهر که یه زن جوون ۲۲-۲۳ ساله بوده با همسر و دختر ۵ ماهه اش زندگی میکرده. وقتی عراقیها میان نزدیک شهر شوهرش خونه نبوده و زن به خاطر اینکه شوهرش نگران نشه توی خونه میمونه. همسایه ها میان و اصرار میکنند که ما داریم میریم اهواز بیا بریم. میگه نه . شوهرم خبر نداره کجام.وقتی میرسند توی شهر هم باز منتظرش میمونه. وقتی میرسند پشت در هم باز منتظرش میمونه. وقتی بچه اشو ازش میگیرن و خودشو توی جیپ میندازند باز چشمش به کوچه بوده. زن ۸ سال منتظر میمونه که آزاد بشه.

اون هیچوقت بزرگ شدن بچه اشو ندید. هیچوقت راه رفتن و زبون باز کردنشو ندید. هیچوقت
نتونست تصور کنه دخترش چطور نگاه میکنه یه چه شکلیه. از شوهرش خبر نداشت. تعداد کمی از اسرای زن اسمشون توی لیست صلیب سرخ بود. بعد از ۸ سال بی سرو صدا آزادش کردند .۸ سال جنگی که با توهین و تحقیر و  احتمالا تجاوز همراه بوده.با حال زار و رنگ پریده و پیر تر از همیشه رفت سراغ شوهر و دخترش. دید که مرد مدتها پیش زنو طلاق غیابی داده و یه زن تر گل ورگل گرفته و یه پسر هم دارند و دوباره حامله است و ویار نون سنگک و لواشک داره.

مرد اعلام کرد: که اگه زن هم داشتم تو رو بر نمیگردوندم. ۸ سال  زیر دست عراقیها دستمالی شدی حالا دوباره پس بیارمت؟ بچه رو هم بهت نمیدم چون صلاحیت نگهداریشو نداری.۸ سال
اسیری روانیت کرده . تو نرمال نیستی که من بچه رو بهت بدم.  به نظر میرسه مرد سالاری به بنیاد آزادگان هم  یه سور زده باشه. چون حتی وکیلی هم که بنیاد آزادگان برای زن گرفت نتونست مرد رو راضی کنه که بچه رو به زن برگردونه.

به زن یه سهمیه ی دانشگاه دادند و زن فوق لیسانس گرفت. دوست داره ازدواج کنه اما هیچ مردی باهاش ازدواج نمیکنه چون اسیر بوده و به قول شوهر سابقش ۸ سال دستمالی شده .
ما حدود ۴ هزار و دویست تا زن اسیر داشتیم . این تعدادیه که برگشت داده شدند. کدوم یکی از
این زنها میتونند ادعا کنند که خوشبخت زندگی میکند. چند درصدشون میتونندبا جرات بگن  در یه جدل روزمره و ساده به اونها توهین همخوابگی با عربها زده نشده؟ چند نفرو سراغ دارید که مردهای زندگیشون اونا رو پذیرا شده باشند؟ اگه آزادگی افتخاره چرا برای زنان اسیر ما همیشه سر افکندگی به همراه داشته؟چرا گذشته ی خودشونو پنهان میکنند ؟چرا گوهر اهل گیلانغرب در حالیکه شوهرش توی تاپوی آرد قایم شده بود با تبر ۳  عراقی رو کشت و لطف کردند مجسمه اشو با یونولیت توی ورودی قصر شیرین گذاشتند الان معتاده و متهم به بی بند و باری اخلاقی؟

هر کشوری که جنگ داره لازمه اثرات بعد از جنگ رو پیش بینی کنه. بیشترین اسرای جنگی رو روسیه داشت اما برنامه ریزی  این کشور کاملا حساب شده بود. هر سال تجلیل از اسرا از بچه های نا مشروع اونها . از زنانی که بهشون تجاوز شده و از افتخارات کشور محسوب میشن .
چون برای کشورشون تحقیر شدند . بهشون سهمیه ی دانشگاه و زمین و پیکان دولتی ندادند بهشون احترام از دست رفته رو برگردوندند. ثابت کردند که معنی زنی که بهش تجاوز شده با فاحشه زمین تا آسمون تفاوت داره.یاد دادند که احترام به آسیب دیده های جنگی بزرگترین راهکار هر ملته و داشتنش لیاقت میخواد. تاوانی که اگه پس هم داده میشد باز هم لیاقت میخواست .
سوال اینه: آیا زمانی بیش از دو دهه برای این تغییر باور مردم فرصت کمی بوده؟



+ نوشته شده توسط چای تلخ در ساعت 10:36am

نظرات [43]

دیروز با منشی زهرا شجاعی دعوام شد. من هیچوقت با این بشر آبم تو یه جوب نرفت.پارسال
که بنیان کار میکردم هم همین نازو نوزا رو داشت. با صدایی که انگار صد ساله زکامه همش میگه: ببین  نگاه کن باید نامه بدی . اول فکس کنی بعد اگه خانوم صلاح دیدند اجازه مصاحبه رو میدند.پارسال هم همینو گفت. امسال هم همینو گفت .پارسال نامه دادم . چقدر تاکید کردم
که این گزارش ضروریه. بعد از دو هفته از بستن بنیان منشی اش زنگ زده بیاین ۱۰ صبح مصاحبه است. پارسال چیزی نگفتم امسال یه دفعه چشممو بستمو هر چی دلم خواست بار منشی کردم.بهش گقتم چقدر ازش متنفرم و هر وقت که صداشو میشنوم یاد قاضی مرتضوی می افتم.بهش گفتم : به خانومش بگه از جمله عوامل عدم مقبولیتش منشیشه. گوشی رو قطع کردم و با یکی دیگه مصاحبه کردم . فردا چاپ میشه.



+ نوشته شده توسط چای تلخ در ساعت 00:36am

نظرات [4]
---------------------------------------------

04 خرداد 1382

دوستم متخصص زنانه دیروز بهم زنگ زدو گفت : یه مادر و دختر ۱۴ ساله اش اومدند و مادره میگه که: دخترم مدتیه عادت ماهانه نشده.دخترو معاینه کردم .شک کردم. براش آزمایش نوشتم.تا نیم ساعته دیگه هم میان. احتمال میدم جواب مثبت باشه. ولی دختره خیلی ریز جثه است. از قرار معلوم مادر و دختر نتیجه آزمایشو میگیرند و دختر حامله بوده.وقتی
رسیدم مادره تازه به هوش اومده بود و داشت دختره رو کتک میزد.اتاق انتظار غلغله بود. از در و دیوار آدم میریخت. نمیدونم عینک سازی دور میدونو کی خبر کرده بود؟

به زور دخترو از زیر مشت و لگد مادرش درآوردیم و بردیمش توی اتاق معاینه. جریانو با هق هق تعریف کرد: یه روز داشتم از مدرسه میومدم که یه پسری بهم گفت: خانوم کوچولو ما رو نگاه نمیکنی؟ نگاش کردم. خندید. ازش خوشم اومد. کنارم راه افتاد.گقت: بیا بریم خونه امون. گفتم: نه. دیر برسم برادرم کتکم میزنه. گفت : پس با تاکسی بریم طرف خونه اتون که اگه یه وقت دیر شد زود برسی. سوار تاکسی شدیم.دو کوچه بالاتر از خونه امون یه ساختمون نیمه کاره هست.رفتیم طبقه دومش.چادرمو دورم گرفت. بوسیدم و....

پرسیدم: الان کجاست؟
گفت: نمیدونم.
////////: چظور نمیدونی؟
--------: از اونروز تا حالا دیگه ندیدمش.
////////: اسمش چیه؟
--------: به حضرت معصومه نمیدونم.
/////////: چطور نمیدونی؟ اگه میدونی بگو.تا پیداش کنیم باهات عروسی کنه.
---------:اصلا دیگه ندیدمش.
//////////: چرا اسمشو نپرسیدی؟
----------: پرسیدم . گفت: حالا دیرت شده برو .فردا میام دم مدرسه دنبالت.ولی نیومد.
///////////:مگه نمیگی اگه دیرت بشه برادرت کتکت میزده چرا باهاش رفتی؟
----------: فقط ۲۰ دقیقه طول کشید.چون با تاکسی هم اومده بودیم هنوز وقت بود.
//////////: قیافه اش چه شکلی بود؟
----------: به قمر بنی هاشم یادم نیست؟
//////////: پس چطور خوشت ازش اومد؟
----------: از صداش خوشم اومد.
//////////: ببینیش میشناسیش؟
----------: نه خیلی.ما شیفت عصر بودیم. هوا تاریک شده بود.
///////////: هیچی ازش یادت نمیاد که بتونی بشناسیش؟
-----------: چرا. بوی اودکلونش یادمه.

این پدر و مادر با خودشون چی فکر کردند؟ چرا باید تربیت بچه های ما انقدر سنتی باشه که از تعهد اخلاقی فقط سر وقت به خونه رسیدنو  به هر نحوی که ممکنه یاد بگیرند؟چرا دختران ما باید انقدر ایزوله باشند که به مصداق واقعی کلمه چشم و گوش بسته بار بیان؟این واقعیت تلخیه که : اکثر خانواده های ما و متاسفانه مدارس و دبیرستانهای ما صحبت از مسائل جنسی و حواشی اونو از محرمات میدونه و نتیجه این میشه که: دختران ما  مجبور میشن اون آگاهی و شعوری رو که حق مسلمشونه از داخل خیابونا به دست بیارند. این یه امر کاملا مشخصه که خیابانها هم بیشتر کسانی رو شکار میکنند که فاقد قدرت و خبرند.

جواب بچه ای  رو که هویت پدرش نا معلومه و مادری داره که توانایی هیچ تصمیم گیری عاقلانه ای رو نداره کی باید بده؟


نظرات [47]