عزیزانم احتمالا تا هفته ی آینده نتونم بنویسم . چون اسباب کشی وقتمو خیلی گرفته  من هم  از کار بدنی خیلی زود خسته میشم . 
بگذریم : خونه ی ما خط تلفن نداره و خریدن خط تلفن و کشیدن اون هم مکافاته .چون مخابرات  اجازه ی کشیدن خط رو خیلی وقتها صادر نمیکنه.  این از جمله مهمترین اشکالات رفاهی کرجه. الان از یه کافی نت دارم مینویسم  و از این به بعد هم  باید بیام کافی نت تا وقتی که تلفن دار بشیم .

ممنونم  و برای انتظار تک تک شما بی جوابم .
ایام بکام

یکی از مهندسهای عالی رتبه ی صنایع با همسر و سه دخترش برای مدتی در شهر ما زندگی میکردند. زن و مرد تقریبا همیشه با هم اختلاف داشتند .زن به شدت از همسرش متنفر بود. وقتی بحثش پیش میومد میگفت : یه شب ساعت ۱۰ قلبم درد میکرده هر چی بهش گفتم که بیا منو ببر بیمارستان گفته: من خسته ام  حوصله ندارم ماشین رو از پارکینگ در بیارم. خودت سوئیچو بردار و برو بیمارستان. مرد هم این مطلب رو تایید میکرد و همیشه میگفت: من به زنم خیلی بد کردم.
زن هم میگفت: من تا یکروز به عمرم مونده باید تلافی این کاراشو در بیارم.


زن متولد ۲۹ بود . اولین زن خانه داری بود که میدیدم بر خلاف عرف جامعه رفتار میکنه. فقط یکروز در هفته برای تمام هفته آشپزی میکرد.  همیشه هم توی یخچال یه قابلمه ی بزرگ سبزی پلو داشتند.  به گفته ی خودش از بعد از تولد دختر سومش با شوهرش هیچ سکسی نداشته و مثل یه خواهر و برادر با هم زندگی میکردند.یه بار  برای یه امتحانی مجبور شدم برم خونه اشون . دختر دومش با من همکلاس بود.  از حمام دراومده بود و داشت موهاشو خشک میکرد . مادرش رفت چایی بیاره که تلفن زنگ زد . دوستم گفت: میشه گوشی رو برداری؟
برداشتم. اما در همین بین مادرش یه کم سراسیمه بیرون اومد و خواست تلفن رو بگیره که من گوشی رو برداشته بودم. هنوز هیچی نگفته بودم که یه پسر ۲۷-۲۸ ساله گفت: الو سیتا جان!

سیتا اسم مادرشون بود . گفتم : گوشی خدمتتون و گوشی رو دادم به زن. زن گوشی رو گرفت و با صدایی که از سیگار  خش دار شده بود  گفت : الو . بفرمایید . صدای پسر میومد که: سیتا جان منم .... زن هی میگفت : الو  صدا نمیاد و  پسر بیشتر داد میزد که منم .... .
زن اونقدر خوب رفتار میکرد که کسی نمیتونست هیچ شکی کنه.

سالها بعد که دخترش لیسانس گرفته بود و دومی دانشجو بود رو شد که زن با پسری که متولد ۴۹ بوده پنج سال مخفیانه رابطه داشته. بعد از دعوا و دادگاه و کلانتری تازه میفهمند زن در عرض یکسال ۹ میلیون از حساب بانکی مرد خورد خورد برداشته و به پسر داده بود . سال ۷۵ هم پسره یه فرش فروشی پرو پیمون با پولهای زن راه میندازه.

مدتهاست که ازشون خبر ندارم. کار مرد که تمام شد از اون شهر رفتند و بعدها شنیدم که دختر دومشون که  همکلاسم  بود ازدواج کرده.

قرار شد بعد از موضوع ارتباط مردان متاهل با زنان به ارتباط زنان متاهل با مردان بپردازیم. این موضوع تقریبا داره در سطح جامعه زیاد میشه. ولی بازگویی اون با مشکل روبرو شده. ایران یکی از کشورهاییه که دارای بالاترین آمار مجازات برای زنان متاهل و  کلا جزای شدید در زنای محصنه هم برای مرد هم برای زن هست.و اتفاقا ما این موضوع ارتباط رنان متهال با مردان  رو اجازه ی چاپشو نداریم . اما این روند هر روز زیر لایه های سطحی خانواده ها دیده میشه میخزه و شالوده ی یه زناشویی  دور و سخت رو  در هم میریزه.

یکی از مواردش تلافی کردن و انتقامجوییه که اشاره کردم و توضیح کاملشو بعدا میگم.  شما چه عواملی رو دخیل میدونید؟











گاندی جمله ی زیبایی داره . میگه: اگه کسی خوابه ، میشه اونو بیدارش کرد حتی اگه سخت باشه ولی اگه کسی خودشو به خواب زده باشه، هیچوقت نمیشه اونو بیدار کرد.

چقدر میتونیم با اطمینان بگیم که خوابیم یا خودمونو به خوب زدیم؟

اما لازمه این شبهه رو برای همه رفع کنم .  خود من هم قسمت ارسال نظراتم فقط یکبار میاد.بامداد و رضای عزیزم و همینطور دو دوست دیگه ام همین مشکل رو داشتند که بوسیله ی ایمیل بهشون توضیح داده بودم. رضای عزیز که اشکال رو از سرور اعلام کردند و ممنونم ازشون . من تصور میکنم که ممکنه اشکال از خود کامپیوتر هم باشه.چون من  با کامپیوتر خودم همیشه قسمت ارسال نظرات میاد ولی با کامپیوتر خواهرم فقط یکبار میاد و دیگه نمیاد.

امیدوارم که حبه قند عزیز این مطلب رو بخونید و باور کنید، والا احساس میکنم که به بیماری سوءظن مبتلا هستید.اما باز هم این دلیل نمیشه که من آدرس گزارشاتم رو به شما بدم.
 لازم نیست  توضیح بدم که شما هیچ بار مثبتی در زندگی و افکار من ندارید و وجودتون هم تهدیدی برای من  و خوانندگانم نیست که من مجبور بشم به شما آدرس بدم.
اگه درخواستتونو با لحن درستی مینوشتید احتمالش بود که پاسخ قانع کننده ای بدم .ولی تا وقتی که یاد نگرفتید درست تقاضا کنید و خواسته اتونو معقولانه بگید جوابی نمیگیرید.

اینو بدونید که نیمی از رسیدن به یه خواسته  درست درخواست کردن اونه. وقتی لحن تقاضای شما درست نباشه قاعدتا جوابی نمیگیرید. این نشون میده برای تقاضاتون و رسیدن به اون  ارزشی قائل نیستید. لحن شما این منظور رو نه به من بلکه به سایر خوانندگانم رسوند که این فقط یه کنجکاوی و پرسش و دانستن نیست، شما غیر مستقیم من رو بازیچه ی یه کشمکش کودکانه میکنید و من نه به شما و نه به هیچ فرد دیگه ای اجازه نمیدم که بازیچه ی خواسته های سطحی و گذرا شون بشم. پس با لحن درستی تقاضا کنید که جواب بگیرید. این خواسته ای بود که من از دوست صمیمی خودم هم مبنی بر نخوندن وبلاگم داشتم و ایشون اونو نادیده گرفتند.


دوست صمیمی قدیمی که شاید بهترباشه به دشمن عزیز ازش یاد کنم هم باید بگم که ایشون در مقام یک مشاور بسیار محترمند .در خیلی از موارد مخصوصا تحصیلی و تصمیمگیریها به من کمک زیادی کردند و من از خودشون و همسر عزیزشون بسیار ممنوم. و آرزو میکنم که روزهای خوبی رو درپیش داشته باشند. هر چند که منظورم رو درست درک نکردند ولی باز هم دلیلی نمیبینم دوستیمو باهاشون قطع کنم . میدونم عصبانی بودند و اینو نوشتند و من هم با عصبانیت جوابشونو دادم. پس بهتره شما حبه قند عزیز آتیش بیار معرکه نشید. چون من و دوستم  فقط در این مورد باهم اختلاف داریم ولی در موارد دیگه با هم کاملا منطبقیم و من همسرشونو به عنوان عزیزترین دوستم دوست دارم و نمیخوام از دستش بدم . باز هم میگم دوست من اون کامنت رو از عصبانیت گذاشته همونطوری که من عصبانی شدم .

اما یه نکته ی دیگه : من فکر میکنم همین جنجالها هم به رشد روحی آدم کمک میکنه. من یاد گرفتم که زود عصبانی نشم .  و دیگه اینکه ناامنی آدم رو عصبی میکنه. من بیشتر از یکماهه که دارم فشاری رو از همه طرف تحمل میکنم و دم نزدم. این فشار خیلی شدید و همه جانبه بوده. تا جایی که تونستم سعی کردم اصلا در موردش ننویسم و با هیچ کس هم در این مورد صحبتی نکنم جز خانواده ام. این نا امنی که تقریبا با اوایل باز شدن وبلاگم مصادف بود انرژی من رو میگرفت اما باز هم سعی کردم که چیزی ننویسم .تا اینکه این اواخر تیر اوجش بود و من تحلیل رفته بودم. در هر صورت شاید روزی برسه که من بتونم این ۳۰ روز استرس رو براتون شرح بدم که چه ها کشیدم . ولی باز هم در مطلب ۳ تیر فقط از روحیه ی خودم نوشتم و یکی از هزاران موردیه از اونچه که باهاش برخورد کردم.فقط خواستم آگاهی بدم که اگه نمینویسم یا بد مینویسم واسه اینه که روحم اذیت میشه.

بگذریم: امروز ۶ تیر تولد شایان عزیز نویسنده وبلاگ دورانه.عزیزم میخواستم  آهنگی رو که فکر میکردم دوست داری برات لینک بذارم ولی به علت اینکه تمام وقتم رو گذاشتم که آی پی های
دیگران رو بلوک کنم واسه همین یاد نگرفتم که لینک بدم . هر چه هم که آریای عزیزم برام توضیح داد باز هم نفهمیدم. تولدت مبارک . لینک باشه واسه وقتی که از بلوک کردن آی پی ها فارغ شدم.

اما آخرین خبر اینکه عزیزانم ما داریم اسباب کشی میکنیم از شهری که در اون چند سال زندگی کردیم و به کرج میاییم.از شهری که زادگاهم نبوده ولی بهترین و مهمترین افراد زندگیمو در اون جا میذارم و میام. خواهرم و صمیمی ترین دوستم .
می آییم . به ناحیه ای که زیتون عزیز خیلی بهش ارادت داره و من فقط دوستش دارم چون  آسایش دارم و مردمش من رو نمیشناسند.هر چند که از لر و کرد تا افغانی و پاکستانی و خلاصه ۷۲ ملت توش زندگی میکنند.

الان دارم وسط ۱۶ تا جعبه ی بزرگ و  کوچیک تایپ میکنم و جواب ایمیلها و کامنتها باشه واسه ی بعد از اسباب کشی. اگه امروز کامپیوتر رو بر ندارم باز هم سر میزنم. اما اگه به وبلاگهاتون سر نمیزنم یا به ایمیلها جواب نمیدم بدونید داریم اسباب کشی میکنیم . چون قراره من اولاد خلفی بشم و به نصایح نیلو و هاله و داوود عزیزم و سایر پدر و مادرها گوش بدم .
 از پویان وتقی و نادی عزیزم بسیار ممنونم که کامنتهاشون کامل و جوابگوی سوالها و تردید هام بود .  

در آخر هم از بامداد و مرضیه و ... کسانی که ایمیل ندادند میخوام که بهم ایمیل بدند .