از وبلاگ مهشید :
((حتما متوجه بنر کنار صفحه شده اید. امیدوارم این بنر آغاز جنبشی باشد در اینترنت برای طرح درخواست آزادی زندانیان سیاسی. روی بنر که کلیک کنید ، می توانید فرم اعتراضی به حکم احمد باطبی را امضا کنید. وکد های بنر به فارسی و انگلیسی موجود است که می توانید آن را در سایت ها و وبلاگهای خود جای دهید...))

تقریبا ده روزه که آنفولانزای شدیدی گرفتم. مدتهاست میخوام بنویسم ولی اصلا نمیتونم به صفحه مانیتور نگاه کنم. با سختی کار میکنم و به مدت یک هفته هم جیغ خواهر زاده ی عزیزم توی سرم با اکو پخش میشد. از همه دوستانی که با ایمیل و پی ام و کامنت و تلفن روزنامه و  نوبل شیرین عبادی  رو بهم تبریک گفتند تشکر میکنم.

 

من هم اعطای صلح نوبل رو به همه ی انسانهای آزاده و آزادیخواه با هر ملیت و گرایش و نژاد و مذهبی تبریک میگم و امیدوارم این جایزه ی شیرین رو که نتیجه ی سالها درد و رنج و زندان و مصیبت و تشنج برای او و خانواده اش بوده  شیرینی و سعادت برای او و نزدیکانش به همراه داشته باشه.

 

عبادی جزء تک و توک مصاحبه شده هایی هست که بی پرده و واضح و به دور از محافظه کاریهای رایج صحبت میکنه. من این خصلتشو دوست دارم و بارها و بارها هم بهش گفتم. اولین تبریک رو یک ربع 20 دقیقه بعد از اعلام شدن خبر- دکتر شیخاوندی استاد جامعه شناسی دانشگاه علامه طباطبایی بهم زنگ زد و گفت. روی انسرینگ دفتر کار شیرین براشون پیام تبریک گذاشتم. روزنامه جمهوری اسلامی نوشت : همسر فاسد این زن  سیامک پورزند که در حال حاضر در زندان به سر میبرد.... !!!!گمون نمیکنم اشتباهی به اندازه یه پاراگراف  اشتباه چاپی باشه . بی سوادترین آدم سواد داری که تا حالا دیدم  پسر دایی ام بوده  اما باز هم اینو میدونست که سیامک پور زند همسر مهر انگیز کاره نه شیرین عبادی!!!

تنها کاری که تونستم براشون انجام بدم مصاحبه با وکیل شیرین در پرونده ی نوارسازان بود . با تب و لرز و بدن درد شدیدی که داشتم کار خوبی شد و انتقادی بر  نظرلخ والسا .

 

اما توی همین شادی ما یه درد بود . یه درد بزرگ . درصدی از جوونای زیر بیست سال  ما حتی نمیدونند نوبل چیه. کسایی که کنکور داده بودند و این معنی رو در کتاب های ادبیاتشون داشتند. و کم نبودند کسایی که به پیشواز عبادی رفتند بی اینکه فلسفه اشو بدونند: سر عباس آباد پسر 22-23 ساله به دوستش : امشب  بریم فرودگاه دختر زیاده.

 

در مترو: دو دانشجوی تین ایجر بحث داغی رو مبنی بر امتحان فیزیک  و لهجه ی داغ استادهاشون شروع کردند. بچه های خوبی هستند و شدیدا شاد و مهربون .راحت حرف میزنند و در تمام جمله ها دنبال خنده هستند.

میپرسم: میدونین نوبل چیه؟

یکیشون با جدیت: بله مخفف نیشن اپینیون.....

دومی:  نه خره ، نوبل همون سوئدیه است  که اتم رو کشف کرد

 اولی: اون که نیوتن بود

هرسه میخندیم.

 

میپرسم:میدونین به کی این جایزه رو میدن؟

دومی: اون سوئدیه  وقتی میبینه بمب اتم کشتار زیاد داده مبلغ ده هزار دلار رو برای جایزه به کسی که هر سال بیشترین خدمات رو به حقوق بشر کنه میده. دومی هنوز تو کار بمب اتمه و ده هزار دلار!!!

 

 میپرسم: ببخشید میشه بپرسم کدوم دانشگاهید؟

اولی: تهران جنوب  ، معدل دیپلم 06/18 ، رتبه  18

دومی: فیزیک خواجه نصیر ، معدل 93/17 ، رتبه 1600 

 

اولی با خنده : ببین از ما تستی بپرس بلدیم . اون هم از سال دوم به بالا بپرس. مثلا معلم معارف ما واسه تست زدن گفت نمیخواد امامها رو حفظ کنیم . فقط امام اول تا چهارم ، علی و حسن و حسین و سجاد  و هشتم رضا و امام دوازدهم واسه امتحان میاد. اینا کلیدیها هستند از اینا سوال میاد.

 

 

هر سه میخندیم و من درد میکشم.  باهوش و پرانرژی اند اما سطحی . موندم که این قشر چطور میخوان جواب پرسش مهر خاتمی رو بدند؟ موانع مهر ورزی در جهان کدامند؟ کسی که نمیدونه صلح چیه!!!!   به پسر دایی ام امیدوار شدم.

 

 

جهل من از دانش افلاطون بیشتر است.

این جمله رو بزرگ روی کمرش خالکوبی کرده بود. 23 ساله بود . از خماری خمیازه هایی میکشید که میموندم چطوری یه نفر آدم میتونه انقدر دهنشو باز کنه! نوه ی یه سرهنگ باز نشسته بود. پدر و مادرش از هم جدا شده بودند . مادرش آمریکا رفته بوده و تا قبل از زندانش با همین پدر بزرگ زندگی میکرده. تعریف کرد:قبلا" سیگاری زده بودم. شیره هم میکشیدم. دو سال پیش با یه زن 40-50 ساله دوست شدم. از طریق ساغر دوست دختر یکی از دوستام.

باباش استاد دانشگاه بود. تزریقی بود . هروئینشو از این زنه میگرفت.رفتم خونه اش. از من خوشش میومد. بار پنجمی که باهاش خوابیدم گفت: نه ! نمیشه! اینجوری کیف نمیکنی. از پر روسری اش یه بسته درآورد. ریخت کف دستش . گفت: بو بکش. کشیدم. دیگه هم نتونستم ول کنم.

۳ بار گرفتنم. دوبارش بعد از ترک اومد آزادم کرد. جریمه امو هم داد.توی زندان هم همین خالکوبی رو برام زدند. یکی همه ی بند ازش حساب میبردند خاطرم رو خیلی میخواست ( در زندان معمولا" به افراد ضعیف و کم سن و بی پول و بی مواد به راحتی تجاوز میشه) و معمولا" بدون بها خاطر کسی رو نمی خوان.)خوب این زن بعد از آزادی بهم جا میده و باهام میخوابه.

پرسیدم: دوستش داری؟////////: بهش عادت کردم. تنها کسیه که بدون پول بهم جنس میده. کتکش هم بزنم میگه عیب نداره. دوست دارم.به جای هر بسته باهاش میخوابم. از تو جوب خوابیدن که بهتره یا از سرما لرزیدن . پرسیدم: نمیترسه مریض باشی؟ مثلا" هپاتیت؟ گال؟....

فقط نگاهم میکنه!یادم میاد که الهام چطور گریه میکرد و تعریف میکرد هر شب شوهرش مرد ها رو مینشونده و خودش دم در مینشسته و تا پول نمیدادند نمیذاشته برند پیش زنش.