فخر ملتم
دیدم
با رفتن تلخ کودکت کمر خم کردی
از پا افتادی
و .....
چه بیصدا شکستی
دردت را شیون نکردی
و
صبور گریستی
خشمت را به زیر هکتارها خاک و خشت فرو بردی
با تو همدردم
اما نه !
این درد نیست
رنج است
رنجت را از ریشه بر می کنم
خواهم امد و به خائن زمینی
که
قرنها زینتش بودی
خواهم گفت:
هنوز هم
در سکوت ویرانه هایت
اقتدار هزار ساله ات فریاد می کشد
مهربانم
جلال و جبروت پایایت غرور ماست
باشد که ما را
در این روزگار تلخ سهیم بدانی
توچراخیلی وقته نمی نویسی؟
حیف نیست که دیگه نمی نویسی؟
سلام....جالب بود ...اما این مملکت که دیگه بدرد بخور نیست ...هزاران سال هم پیشینه داشته باشه ...هیچ فرقی نمی کنه..با این وضعی که داره نه به جایی نخواهیم رسید ... وقت کردی بهم سر بزن و نظرتو درباره ی لینکیدن بگو...فعلاً بای
پرنده آزادی را مگر به خواب ببیند ... که تا نفس با اوست .... میله قفس با اوست!
کجایی؟ منتظر چایی هستیم اونم تلخش
سلام. شعر زیبایی بود. موفق باشی.
سلام....خوبه تو بلاگ اسکای همه شعرای خوشما و خوشکل مینویسن...موفق باشی عزیزم
salam weblog ghashangy dari.be manam ye sary bessan.
کمی هم من شعر می خوانم و بدرود...
حیف! حیف! حیف!
شب بی تو شب حسرت شب یلدای بیداری.. شب در خود فرو رفتن شب از خویش بیزاری. شبی که ماه در خوابه همه عالم سیه پوشه. ستاره ها فرو مردن شبی بی روح و خواموشه. ببار ای آسمون امشب ببار و سر کن آهنگی.. بجز گریه گریزی نیست از این زندون دلتنگی.. بنال و گریه کن ای دل که این غم با تو میمونه.. از این پس قصه تلخم شباهنگی نمیخونه.. سکوت در لحظه ها جاری من و کابوس تنهایی. غریر وحشت از خویشم چه طوفانی چه دریایی. هنوز از من تو میرویی در این شبهای پژمردن. هنوزم از تو میخونم هزاران خاطره در من..
اگه حلقه حلقه گل،طبق طبق خوشه ببندی.. به تو تن در نمیدم ..تا به من ساده بخندی.. اگه روشن بشه از دست تو شمع نیمه جونم . خودمو تو گرگر دستای آتیش میسوزونم.. توی میدونی که میتونم، واسه اینه که میخونم..
سلام شعر بسیار زیبایی بود . چای تلخ .من همیشه چای ام رو تلخ میخورم . یه سر بیا اونجا کنار ما چایی یخ زده مهمونت کنیم
حواسم وپرت میکنه صدای مثل بلبلت
یه جوری آواز میخونی انگار که مرده گلت
وقتی صدات و سر می دی قنا ری ها رو پر می دی
من گل تازه مردتم بخون که جون به من میدی
نیستی شبا ببینی گریه هامو درد دلای من و با خدام و
من که اسیر و خسته و غریبم به گوش عالم برسون صدامو
من وبا خودت ببر هر جا که هستی
تو من در به در و کشتی شکستی
پر ام و وا کن از این بندی که بستی
همه دار و ندار من تو هستی
هر چی دارم از تو دارم تو تنها یار و یاورم
بد جوری عاشقت شدم خودم نمیشه باورم
نیستی شبا ببینی گریه هامو درد دلای من وبا خدام و
من که اسیر و خسته وغریبم به گوش عالم برسون صدامو
توی بندر گاه گریه .
موج اشکامو نگاه کن.
تو هجوم بی کسی ها .
واسه غربتم دعا کن.
دست بی رحم زمونه .
منو دست کم گرفته.
پس تو با تیغ نگاهت .
سفرة قلبمو وا کن.
توی آسمون چشمات .
یه پرندة اسیرم.
قفل این سکوت سردو .
می شکنم تا پر بگیرم.
دست خالیم بی دریغه .
واسه بخشیدن گرما.
به کسی که مثل من نیست
به کسی به شکل رویا..
روشنی رنگی نداره .
وقتی بی سبب ببازی.
بعد هر شکست تلخی .
از غمت غزل بسازی.
ناگزیر از رفتن اما .
از تو و د ل بی نصیبم.
دشمنم صداقتم بود .
نه لیاقت رقیبم.
عجبم از تو که امروز .
بی تفاوت به نگاهی.
یخ زده مردم چشمات .
جز سفر نمونده راهی.
توی بندر گاه گریه .
موج اشکامو نگاه کن.
تو هجوم بی کسی ها .
منو نشکن و رها کن.
دست بی رحم زمونه.
منو دست کم گرفته.
پس تو با تیغ نگاهت ..
سفرة قلبمو وا کن..
خالی ام ! خالی از آواز ، خالی از جرأت پرواز ..
ای غزل ترین ترانه ! منو از ازل بیاغاز ..
من رو پر کن از ستاره ، از یه فریاد دوباره..
از یه آهنگ قدیمی که خریداری نداره
..
من رو پر کن از پرستو ، از شب نگاه آهو ..
از تو خاکستر دریا ، زنده شو ! ترانه بانو !..
با تو بادبادک رؤیا توی پنجه ها ی باده ..
بی تو حتی یه چراغم از سر کوچه زیاده ..
ترانه ی سکوتمو تنها تو می شنوی عزیز !..
عطر زلال غزلو رو تن لحظه هام بریز !..
آفتاب شرقی
آرام... بر کاروان مغرب
آفتاب شرقی را به انتظار نشسته ام...
- زمان -
فرو می ریزد از چشمان من
و تمام آینه ها
مرا به تماشا نشسته اند...
باور کن...
باور کن...
باور کن...
من کودک بی تابی که لبخند تو مرا آرام کرده...
من مست و خوشه انگور لبانت مرا فریفته...
من کولی و ساز تار تو مرا بر آشفته...
من مه آلود و
رنگ چشمان شیشه ای ات
مرا آفتاب داده است !
برقصان مرا در باران ..
برقصان...
چای تلخ جان یه خبری از خودت به ما نمیدی؟
من که دلم خیلی برات تنگ شده. یه کم هم نگرانم اینروزا...
سلام...اتفاقی به وبلاگ تو رسیدم.بلاگت باهاله پیش منم بیا عزیز
کاش باز هم مینوشتی