امروز میخوام از خودم بگم. نمیخوام هیچ مسئله ای رو ریشه یابی کنم. دلم خیلی گرفته.چرا؟ مگه من چی مینویسم که به همه بر میخوره؟ البته شما خواننده های وبلاگم جز چند نفر که میدونم اونقدر براشون مهم هستم که برام نگران میشن تنها کسایی هستید که بهم نمیگید ننویس.از این بابت ممنونم.

 

پدرم مادرم نگرانند. خواهر دومیم زنگ میزنه نگرانه. اولی نگرانه. شوهراشون نگرانند.. همکارهام با احتیاط باهام حرف میزنند . دوستام نگرانند و کادر دانشگاه سایه امو با تیر میزنه.

خسته شدم. چقدر توی دلمو خالی میکنید؟ چقدر میگین ننویس؟ خسته ام. خسته از نه ها. امروز توی آموزش دو تا از کارمند ها با هم: خانم.... شما دشمن ما هستید تا وقتی که  از این مقاله ها مینویسید ما با شما کنار نمیاییم.

چی بنویسم ؟برم  تو ستون کدبانو از چگونگی پاک کردن لکه ی مربا بر رو میزی بنویسم؟ یا با هنرپیشه های مسافری از هند مصاحبه کنم؟ نمیتونم. یعنی نمیخوام.یعنی حالم به هم میخوره از اینکه از یکی مثه ایرج نوذری بپرسم : به نظر شما هنر چیست؟

 

بعضی وقتها هر کی جای من بود ول میکرد. هیچ کس نیست بهم قوت قلب بده. همه توی دلمو خالی میکنند. فقط خودمم که به داد خودم میرسم. اگه خودم نبودم با اینهمه فشار حتما ول میکردم.

 

بالاخره داد زدم تا ول کردند. چرا باید حقمو حق مسلممو با داد پس بگیرم؟ داد زدم و گفتم: شما خانواده ی من هستید. تنها ساپورت روحی من هستید. مگه اشتباه کردم؟ مگه دروغ نوشتم؟ چرا میخواین کسی بشم که هیچوقت نمیخوام باشم؟ ببینم و حرف نزنم؟ نمیتونم. اگه ناراحتید؟ اگه استرس دارید که میدونم دارید و من از این بابت از همه اتون معذرت میخوام اما حمایتم کنید.
من رنج میبرم  وقتی میبینم  پدرم بخاطر نوشته ام که فقط حقیقته و واقعیت تا 4 صبح برام جوابیه تنظیم میکنه.

من شرم میکنم از مادرم که وقتی گزارش مینویسم بهم التماس میکنه که ترو خدا مواظب باش.

من عذاب میکشم وقتی میبینم خواهرم که عزیزتر از چشمامه نگران نگام میکنه. وقتی تلفن منو میخواد فوری رنگش میپره.

یا شوهر خواهرم تنها فردی که توی این فشارها از من حمایت کرد خیلی برای آینده ام نگرانه و امروز بهم گفت : بیا  برو رومانی دندانپزشکی بخون ولی ننویس.

 

امروز برای انتخاب واحد ترم تابستونه  کارمندهای آموزش در رو روم بستند .این سومین روزیه که دارند من یکی رو سر میدوونند. در که میزدم میدیدند منم .باز نمیکردند. آخرش یکی از دانشجوها که اومد بیرون و من سر خوردم داخل. خانم ... کارشناس آموزش با اون جریانات عاشقانه ی تین ایجری که پسر ها برای نمره باهاش دوست میشدند با اخم از کنارم رد شد. از پله ها که رفتم بالا همه جمع شده بودند توی نمازخونه . داشتم از بوی پا خفه میشدم.

 

آقای ... خواب مرگ گرفته بودش و دراز به دراز خوابیده بود. چشماش تکون میخورد و خنده اش گرفته بود. گفتم : آقای ....   آقای .....

بقیه موذیانه میخندیدند. آخرش یکی گفت : بیدار نمیشه. واسه مقاله ای که نوشتین گفته  براش انتخاب واحد نمیکنم . پولشو هم نمیگیرم.

گفتم: مگه  این اختیار رو دارند؟ ایشون یه کارمندند و من تحت پوشش آموزش عالی. توی ساعت اداری خوابیدند بعد هم میگن نمیخوام انجام بدم؟نوشته های من به خودم مربوطه نه به کادر آموزشی.

 

یکی دیگه: ساعت استراحته.

گفتم: ساعت استراحت نیم ساعت پیش تموم شده.

 

 

 

نیم ساعت بعد مرد بلند شد. راه افتاد. نگاه نمیکرد . به دستگیره ی در نگاه میکرد. از اینکه به دستگیره ی در تنزل کرده بودم خنده ام میگرفت.

گفتم : چیه اتفاقی افتاده؟

 

با کینه: کارتون چیه؟

گفتم: اگه مشکلی دارید برم.

با غضب: کارتون چیه؟

 عصبانی بودم ولی خیلی خونسرد گفتم: چیه؟ بچه اتون مرده؟ خیلی مغمومید.

 

شهریه رو نوشت برای 8 واحد یه چیزی نزدیک 60 هزار تومن. زنگ زدم آموزش مرکز. موضوع رو گفتم.مبلغ اصلی شهریه رو برام گفت .فردا باز هم اونها باید منو تحمل کنند و من اونها رو.

 

 

 

 

نظرات 71 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:54 ب.ظ http://central7.blogsky.com/

منم باهات موفقم
وقتی ريشه ها انقدر عميقن که اگه بخوای دنبالشون کنی خفه ميشی بهتره که بی خيالشون بشی !!

مهر تو سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:57 ب.ظ http://mehreto.blogsky.com

دخترم تورا درک میکنم واقعا از صبح تا الان برای تو ناراحتم برای همه چیز مکدرم میدونستم حساسی و میدونستم بالاخره یکی تورو میشکنه.دلم از شکستن افرادی مثل تو لبریز از درده اما تحمل میکنم فقط یه خواهش دارم نگذار مادر و پدری که برای تو دلشوره دارند عذاب بکشند بگو یا علی

یه حبه قند سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:18 ب.ظ

باز سلام....راستی آرشیو شما رو که داشتم میخوندم نوشته بودی گزارشاتو تو صفحه اجتماعی روزنامه یاس نو چاپ میکنند اتفاقا از خواننده های پر و پا قرص این روزنامه هستم ولی یادم نمیاد که روزی با اسمی که ادعا میکنید نام شماست مطلبی خونده باشم.آرشیو روزنامه در اینترنت وجود داره اگه ممکنه آدرس یکی دوتا از اون مقاله هایی که اینگونه زمین وزمانو برات تنگ کرده وهمه رو برات نگران کرده و این همه یاس نو خون!!! دانشگاه را با شما دشمن کرده به خواننده ها بده که کمی خیط شم واز این ببعد قند تو چاییت نندازم

مامان نیلو سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:33 ب.ظ http://www.mycuteson.blogspot.com

چرا هر کسی را از دریچه خودش نمیبنی؟ پدرت در مقام پدر بودن و مادرت در مقام مادر بودن اول از همه سلامتی تو را میخواهند . تو نمیتونی مرکز باشی و همه رفتارها همونی باشه که تو انتظار داری . وگرنه دیگه اونها خودشون نیستند . الان هم که وضع افتضاح جامعه را میبنی عزیزم . میگیرن میبرنت و دست هیچ کس بهت نمیرسه . معلوم نیست چه بلایی سرت در میارن که بعد از برگشت یا مثل خیلیها صم بکم میشی یا روانی میشی و یا با یه ایدزی چیزی میفرستندت تو جامعه ... پس منطقی باش و به احساسات نزدیکانت احترام بذار . ( گر چه که تمام عقاید خودت هم محترم هستند و تو هم حق داری ولی این فقط تو نیستی که حق داری...)

بامداد سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:45 ب.ظ

دوست عزیزم .... بنویس و خودت باش ... وقتی خودت هستی دوست داشتنی هستی...
در مورد دانشگاه آزاد هم خیلی خوب میفهمم چی میکشی عزیزم ...متاسفانه زمان ما هم بلبشو و خرتوخر بود ... توی بعضی از جاهاش شیرینی نقدی جزئی از مراحل انتخاب واحد و ثبت نام بود ... ما مسئول آموزشی داشتیم که ازمون شهریه را میگرفت و ثبت تام را نهائی میکرد .... و علنا از هممون موقع ثبت نام شیرینی میخواست و میگفت از اونهائی که دندونها رو خراب نکنه!!!! .... باورکن شوخی نمیکنم ... وقاحت اون آقا توی واحد تهران مرکزی زبانزد همه بود ....

به حبه قند .... ما اگه چای تلخه تلخ ... دوست داشته باشیم و حبه قند نخواهیم چه کسی را باید ببینیم؟؟؟؟ .....

شیلا سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:26 ب.ظ

Dooste khoobam
Khodet bash, chon agar bekhahi ke baraye razi negah dashtane in va an naghshe kasi ra bazi koni ke nisti, dar deraz moddat az khodat bizar mishavi. Midanam ke nabayad az door begim lengesh kon vali agar nanevisi az khodat razi nakhahi bood va fekr kon ke aya khoshbakht khahi bood?
Khosha be hale hamoonhaii ke rahe pak kardane lakkeye morabba ra minevisand va khosha be hale anhaii ke ba khandane in chiz ha saádat ra peida mikonand.
Dooste azize man; arzeshe to kheili balatar az in chizhast, khodet ra aloode nakon .
Khosh bashi.....

یه حبه قند سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:36 ب.ظ

با مداد عزیز...شما آزاد هستید چاییو هر جور دوست داری نوش جون کنی و لازم نیست کسییو ببینی.مشکل شرقی هایی امثال ما ایرانیها خوش باوری ماست و همینه که هر کس وناکسی که کمی با هوشتر از ما یا بهتر بگویم پر تلاشتر از ما باشد براحتی از ما سواری میکشد و وقتی متوجه میشویم که کار از کار گذشته باید خونها ریخته شود تا اونه پایین بکشیم البته وقتی هم پایین کشیدیم معلوم نیست با این خوش باوری که داریم به کی اجازه سواری خواهیم داد.
بامداد عزیز... اولین برخورد چایی تلخ با من این بود که قسمت نوشتن نظر دیگه برام ظاهر نمیشه و مجبور شدم جواب شما رو تلفنی به دوستم بگم تا از طریق کامپیوترش بنویسه.ایکاش چای تلخ هم که خیلی نوشتهاشو دوست دارم با جراتی که ادعاشو میکنه بام برخورد کنه نه اینگونه نامردانه آ پی منو بلوک کنه.خوب هنوز اعتقاد دارم بیماری کم باوری من با حداقل آدرس دو تا مقاله از چای تلخ خوب میشه.ای کاش بقیه هم با دیده ترحم به من نگاه کنند و این حقو به من بدن...

آرش سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:01 ب.ظ

سلام
دوست عزیز، از این که میتونم نوشته هات را بخونم خوشحالم.
تمام جوانب کارت را در نظر بگیر، تمام وقایع نامحتمل (حتی غیرممکن)،به امید هیچ کس (حتی پدر و مادرت) نباش.
اگه با این شرایط فکر میکنی قادر به ادامه راهت باشی، کدوم مانع میتونه جلودارت بشه؟

حمید سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:36 ب.ظ http://untitled.blogsky.com

سلام... حقیقتا این وبلاگ بهترین وبلاگیه که تا به حال دیدم... ولی فکر نمی کنین اگه به صورت ناشناس این جا رو می نوشتین از این مشکلات به وجود نمی اومد؟ درسته... اسم شما توی وبلاگ نیست... اما فکر کنم ۹۰٪ خواننده ها شما رو بشناسن.. از طرف دیگه، هزینه کاری که شما دارین انجام میدین بسیار بالاست! گفتن حقایق در ایران همیشه هزینه زیادی برای گوینده اش داشته.... اما.. امید ما به شماهاست!‌ هزینه ای که می پردازین بسیار بالاست و شاید بالا و بالاتر هم بره، ولی امیدوارم پشتیبانی همیشگی ما رو احساس کنین... تا کی می خوایم آمارهای گل و بلبل از وضعیت مملکت بشنویم و با چشم خودمون ببینیم چه فجایع وحشتناکی توی ایران اتفاق می افته؟ تا کی دروغ های مسئولین رو بشنویم و چشم روی حقایق ببندیم؟ بالاخره کار از یه جایی باید شروع بشه... شما.. من .... همه باید هزینه هامون رو پرداخت کنیم... اگه امروز مسئولین دانشگاه شما این طور به شما اهانت و بی احترامی می کنند، در عوض فردا برای گویندگان واقعیت نمی تونن مشکلی ایجاد کنن... حداقل اینه که می تونین به تعداد بازدیدکنندگانتون نگاه کنین و دلگرم باشین که به این تعداد واقعیت در جامعه منتشر شده... غولی که از چراغ جادو دربیاد رو نمیشه دوباره فرستاد تو!‌ مهم درآوردن اون غوله است که دارین انجامش میدین.... براتون آرزوی موفقیت می کنم....

مرضیه چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:09 ق.ظ

به حبه قند خنگ عقده ای بیسواد
خودم از چای تلخ دوشنبه یه گزارش توی یاس نو خوندم .پس دهنتو ببند و خودنمایی نکن.

رضا چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:20 ق.ظ http://www.marzban.persianblog.com

حبه قند جان :
قسمت نظر خواهی گاهی برای منم نمیاد و اشکال از سروره . نه از چای تلخ ((هر چند که نسبت به من کم لطفه)).....ضمنآ فکر کنم گفتن بعضی از حقایق رو نشه سواری گرفتن و شنیدن اونا رو سواری دادن تلقی کرد..........یه اشکال ما شرقی ها هم اینه که راحت طلبیم و کاری به کار دیگری نداریم بنابر این احساس میکنیم احتیاجی به شنیدن حقایق نداریم و گاهی شنیدن حقایق برامون سخت تر از سواری دادنه........یا حق

طاها ابراهیمی چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:02 ق.ظ http://mashaheer.net

سلام دوست عزیز.... خوبی؟ من هم برای این که با چنین وضعی برخورد کردید متاسفم.... و من با نظر مامان نیلو موافقم ...... بیشتر ناراحتی خانواده شما به علت شرایط حال برای شما نگرانند و همینطور که می دانید حقیقت تلخ هستش. .... موفق باشید.

زهرا چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:34 ق.ظ

تو می دونی که راهت درسته . می دونی که حرفت حقه . پس چه اهمیتی داره اگه بقیه می خوان وادارت کنند ساکت باشی ؟! وقتی می دونی داری درست عمل می کنی و از چیزی نمی ترسی چرا باید بهشون اهمیت بدی ؟

چای تلخ چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:27 ق.ظ

به مرضیه :
دوست خوبم لطفا اگه کامنت میذارید مودبانه باشه . کاری نکنید که علی رغم میل باطنی ام کامنتتونو پاک کنم. لزومی نداره که چیزی به کسی ثابت بشه. اگه لازم بود خودم میگفتم.

هدهد (سیمرغ) چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:31 ق.ظ http://sheyton.persianblog.com

به ایرانی که یارانش عصا از کور میدزدند ... من از ناباوری آنجا محبت جستجو کردم ...

شقایق ( بربادرفته ) چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:34 ق.ظ http://shaghayegh.persianblog.com

میدونم چه حسی داری... حس تلخیه ... ترس همراه با شجاعت ... چیزی مخلوط از این دو ... منم بارها این حسو داشتم گرچه میدونم وظیفه تو خطیر تره ... ولی بنویس ... تو اگر بنشینی ... من اگر بنشینم ... پس چه کس برخیزد؟

مارینا چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:53 ق.ظ

سلام . وب لاگ یه صفحه کاملا شخصیه که صاحب اون حق داره آزادانه نظرش رو در مورد وقایع .. اتفاقات یا هرچیزی که دوست داره بنویسه ... و لازم هم نیست برای اثبات حرفهاش مهری .. سندی .. کنار اون بذاره و خواننده های این صفحه آزاد مختارند که این حرفها رو باور کنن .. نکنن .. بیان اینجا / نیان اینجا .. کسی اصراری نداره که حتما اون چیزی که من می گم درسته .. و یا حتما باید سمتی .. مقامی چیزی داشته باشه که حرفهاش درست در بیاد ... چای تلخ عزیز بر عکس اسمش بسیار شیرین و روشن وقایع جامعمون رو می نویسه ... شما حبه قند عزیز اگر از خوندن این نوشته ها ناراحت می شین یا شک دارین بهتره که اصلا اینجا نیاین تا نه باعث ناراحتی خودتون بشین و نه دیگران . اون کسانی هم که عقیده دارن چای تلخ برای معذرت می خوام (( شوهر یابی )) این چیزها رو می نویسه . احتمالا نابینا و ناشنوا تشریف دارن چون فکر می کنم برای یه دختر خیلی راههای دیگه و عقلانی تر وجود داشته باشه که دست به دامن این جور چیزها نشن . این چیزها فایده نداره . بابا دیدتون رو عوض کنید . تا کی می خواهین توی دوران بچگیتون سر کنید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سوفیا چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:57 ق.ظ http://sofeia.persianblog.com

میدونم که اذیت میشی. کاری نکردی که بخوای تاوانشو پس بدی اما خودت بهتر میدونی که اینجا همه چیز پشت خط قرمزه و اگه بخوای دنبالشون بری میبینی که همه جلوت ایستادند . تو حق داری کاری که درست میدونی انجام بدی و اطرافیانت حق دارند نگرانت باشند تو کشوری که راست هم که راه بری امنیتی نداری. هر کار که درست میدونی بکن اما مواظب خودت باش..این کمترین کار در حق اوناییه که دوست دارن عزیزم..

صدف چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:10 ق.ظ

سلام عزیزم
خسته نباشی » دستت درد نکنه
اینقدر وبلاگ خوب و واقعی ای داری که به این زودی اینهمه آدم هرروز چک میکنن ببینن امروز چی براشون داری « اینها دنبال حقیقتهای پوشیده ای هستن که کمتر ممکنه جایی ازشون صحبتی بشه مخصوصا؛ با این وضوح و روراستی
ببین اینکه دیگران نگرانن واست بهشون حق بده درواقع اونا دارن ازت حمایت میکنن و فکر اون وقتی رو میکنن که کاری از دستشون برنیاد برات اونا نگران اون روزند . تو هم که به لطف بعضی ها!... همون اول خودتو کامل معرفی کردی که اصلا لازم نبود. تو میدونی که ما بین چه محدودیتها» سکوتها و دروغهایی محصور شدیم اگر خانواده نگرانت نبودند جای تعجب داشت!... خودتو بذار جای اونا ... اگر ببینی که مثلا؛ بچه دوساله خواهرت یک استکان چای تلخ داغ رو البته اونم با نعلبکی» توی دستش گرفته و میخواد اونو به تو برسونه که ازش فاصله داری » نگرانش نمیشدی که مبادا الان بریزه روی دست و پاش» از جات نمی پریدی« داد نمیزدی که -بزار خودم میام پیشت-بهش نمیگفتی اینکار خطرناکه ازش نمیخواستی که دیگه این کارو نکنه ؟ ؟؟؟ لج نکن ونگو این چه مقایسه ایه اون بجه است و من ... تو ۵۰ سالت هم که بشه بازم بجه مامان بابات هستی ؟ بهشون حق بده و کمی مراقب خودت باش
شاید ماها خریدار این نوشته های پاک و سرشار از صداقتت باشیم ولی خیلی ها نیستی پس ترو خدا مراقب خودت باش... ای کاش صداقت خریدار داشت
موفق باشی عزیزم دستت طلا

ساناز چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:42 ق.ظ http://khojaste.persianblog.com

تاب بیاور این تنها راهی ایت که کسی مثل تو میتواند ادامه بدهد اگر ننویسی چطور میخواهی زنده بمانی و با خودت کنار بیایی به دنبال راههایی باش که آن انرژی که امثال کارمندان آموزش از تو میدزدند به دست آوری ، ورزش و یا هرچه که خودت فکر کنی بهت انرژی بده ، فقط لطفا تاب بیاور .

امیررضا چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:54 ق.ظ

Hi, I know that it is too difficult to quit writing in this fantastic weblog. You have tried hard on that and this is the time that you have gathered many audiences that read you weblog everyday. But that is your life and you can not live with fighting with all those who can not tolerate you and your writings. So, youhave a couple of alternatives, 1- fight back, and never let them rest in peace (of course you may have many enemies, too), 2- just ignore them and don't pay attention to them and do your work, do whatever you want to do, be free, 3- a tricky one: stop writing for a while, and pretend that you are again a "normal" Iranian girl who just think about getting married and have children and serve a dumb ass man , ..., but aftera while start writing again with another false name, even a male name, both weblog and the newspaper article, then no one can blame you. and those who liked your writings, know your writing style, and understand that you are back again, but you'll never tell anyone your real name.
I myself prefer the last one.
Movaffagh bashi.

فرابلاگ چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:08 ق.ظ http://farablog.persianblog.com

وبلاگ ما رو ببین . اما معرفی نکن

سولانژ چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:29 ق.ظ http://monsolange.blogspot.com

عزیزم قوی باش، تو داری کار درستی انجام می دی و شجاعی این خیلی مهمه و خیلی باارزشه و مطمئن باش که خدا با توئه.

نوشین چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:35 ق.ظ

حبه قند اگه مردی که خود گلمپی اگه زنی که باز هم فرق نمیکنه . تو و گلمپ خیلی به هم میایین.

شابات شالوم چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:59 ق.ظ

hargez vase farar az moshkelat be harfe abjit gosh nade raftan be Romania dardi ra dava nemikone yeki shoja has mesleshoma toye mamletatesh mimone va yeki ham mesle man va amsal man miad kharej mesle Afghaniha zendegi mikone ...... To tanha nisty kheiliha mesle to hastan ... Inhame roozname baste mishe .. inhame nevisande daran hatman kheili az onha hamin moshkelat ra daran faghat aghaye SHARIAT MADARI hast ke az ingoone moshkelat nadaran; on ra ham ke hame mishnasan shad bashi va shadab be rahet edame bede ta jayee ke niro dari ..... sar boaland bashi

کیمیا چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:02 ب.ظ http://matan.persianblog.com

سلام دوست عزیزم.باور کن شاید بهتر از هر کسی شرایط تون رو بفهمم و درکت کنم چرا که من هم با این مشکل مواجه هستم اما من مقاومت میکنم تا هر زمانی .....به هر شکلی من هیچ وقت نمی تونم اعتقاد و هدفم رو فدای دیگران کنم ...که متاسفانه روز به روز شاهد این سقوط هدف و عقیده هستیم.من هم پدرم نگرانه...مادرم التماس میکنه که ادامه نده اما من نمی تونم اصلا نمی تونم ...و از روز اول هم با خودم عهد بستم که فریادم در گلوم خفه نکنم و همیشه فریاد بزنم هر کجا ...هر زمان .می دنم تاوان سختی و باید بدم اما می دم مهم نیست...موفق باشش و صبور و اعتماد به نفست رو هیچ وقت از دست نده ...ادامه بده.

صادق چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:33 ب.ظ http://sadeghkhan.blogsky.com/

سلام نمی خواستم دیگه اینجا نظر بدم چون فکر میکردم و می کنم که ما قادر نیستیم حرف هم رو بفهمیم برای همین هم ترجیح می دادم که مزاحم کسی نشم.
من یک خاطره از سربازی ام تعریف میکنم قضاوت با خودت.
یکروز که من بعنوان افسر نگهبان توی اشپزخونه بودم دیدم یک سرباز صفر عقیدتی اومده و یک شونه تخم مرغ اورده که براش سرخ کنند وقتی من اعتراض کردم خیلی راحت گفت که از عقیدتیه و وقتی من گفتم کو اتیکتت گفت بیا اونجا نشونت میدم. مشابه این اتفاق با دژبان - سرباز حفاظت اطلاعات و .... افتاد . بعد از کلی بگیر و ببند که داستانش مفصله یک روز رفتم بوفه پادگان (معمولا نمی رفتم ) دیدم که برو بچه های افسر وظیفه هم دروه ایم یکهو بلند شدند و رفتند و خوب که دقت کردم دیدم سر سنگین شدند. اونموقع من ازخودم پرسیدم من که کار سیاسی نکردم . قانون رو اجرا کردم و تازه از هر کسی توقع داشتم جز هم رده های خودم کسانی که مثل من بودند مشکلات مثل من رو داشتند من انتظار حمایت نداشتم ولی انتظار اینکه مثل یک جذامی برخورد کنند رو هم نداشتم. اونجا بود که به این نتیجه رسیدم که جامعه ما برای شروع یک تحول مثبت راه درازی در پیش داره.
من اعتقاد دارم که نمی شه کسی رو به چیزی توصیه کرد می شه ادم نظر خودش رو بگه این خود ادمها هستندکه مسئولیت کارهاشون رو بایستی بپذیرند.
بنظرم عواقب کار رو بسنجد ببین اگه ارزش دارند جلو برو. بجز خودت و اگه اعتقاد داری به خدا روی کسی حساب کنی اشتباه کردی .

آبدارچی چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:21 ب.ظ http://isiwu.persianblog.com

خب این هم یکی از صدها مشکل کشورهای جهان سوم است.... جا داره بیشتر بهش پرداخته بشه....

سعید مادرشاهی چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:34 ب.ظ http://www.madarshahi.com

سلام چای تلخ عزیز
گاهی میشه چای تلخ رو شیرین فرض کرد و با لذت خورد.کاری که طنز نویسها میکنن به خاطر اینه که واقعیتی تلخ رو خوب باز میکنن عیبشو نشون میدن و بعد بهش میخندن. اینطوری تحملت بیشتر میشه.
موفق باشی

نیلوفر چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:35 ب.ظ http://jensiyat-e-gomshodeh.blogsky.com

سلام: خیلی وقت است که برایت ننوشته ام نکنه که ناامید شده ای؟؟؟ قبول نیست ! قرارمان این نبود ! داری جر میزنی!!!من را به نوشته هایت عادت دادی و حالا حرفهای نامهربانی میزنی؟؟؟؟؟خانم جان اصلا من مرض قند دارم و فقط می توانم چای تلخ بخورم! حالا اگر تو ننویسی تکلیف من چه میشود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

داریوش چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:44 ب.ظ http://xanga.com/dariush

سلام دوست عزیز
توصیه من اینه که سر بسته تر بنویسی لازمم نیست رک باشی .... توی این کارها خطر هم زیاده مخصوصا توی ناحیه ای که شما هستید پس نگرانی خانواده رو هم درک کنید.

محسن چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:03 ب.ظ http://mohsenbamedi.persianblog.com

به اونها حق بده که نگرانت باشن. ولی خیلی خوب مینویسی من که از خوندنشون لذت بردم. بهرحال مراقب خودت باش و توصیه های ایمنی رو جدی بگیر

سرزمین آفتاب چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:09 ب.ظ http://mithras.org

سلام عزیزکم. میخوام بگم که منم با نظر مامان نیلو موافقم. تو تنها به خودت تعلق نداری. با یکدنیا مهر. درکت میکنم عزیزم.

آرمان چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:17 ب.ظ

سلام.
(اول سلام کردم چون معمولا دوستانم از من ایراد میگیرند که سلام نمیکنم.{نمی دانم ما آدمها چرا باید روزی هزار بار این کلمه را بگوییم.})
در وضعیتی که شما قرار گرفته اید فقط شما میتوانید در مورد ادامه یا توقف کارتان تصمیم بگیرید .
هرچند که من شخصا جزء آدمهایی هستم که معتقدند زندگی ارزش جنگیدن را دارد.
خداحافظ

ندا چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 06:46 ب.ظ

می فهمم... این فرهنگ فاسد که "خود بودن" آدم ها رو تحمل نمی کنه خیلی عذابم داده.
موفق باشی دوست خوبم. حقیقت پیروز می شه.

آبی چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:14 ب.ظ http://www.abiii.com

فقط باید به حال این مردم(که ما هم جزئی از اونها هستیم) تاسف خورد...
تحسینت میکنم...با همه تلخی که داری!!!
شاد باشی...
سعی کن از راهی که انتخاب کردی پشیمون نشی...یا حق!!

دوست صمیمی شما چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام.اومدم همانجور که خواستی کمنت بنویسم.خودت میدونی من چقدر به شما ارادت دارام پس لطفا آدم معاصری باش و نظرات مخالف را در ردیف دشمن قرار نده.خیلی وقته که شما رو میشناسم اصلا ندیده بودم که اینقدر روی نظر مخالف حساس باشی.من چیز ناراحت کننده ای در نظر آقا یا خانمی که خودشو حبه قند معرفی کرده نمی بینم گرچه با صراحت بیش از حد سخن گفته ولی در عوض خودش گفته من بیماری ناباوری دارم پس باید به ایشان کمک کرد مگه نه اینست که بنی آدم اعضای یکدیگرند....
واقعا از نظرات مرضیه و نوشین شاخ در آوردم یعنی شما این همه مدت با اونها زندگی میکنی و نتونستی تاثیر مثبتی روی افکارشان بذاری.ما کی به تکامل خواهیم رسید و بتونیم نظر مخالفو بدون حساسیت وواکنش های ناشایست بر رسی کنیم.پس فرق ما با اونهایی که الآن دارند شما را تعقیب میکنند چیه؟
خواهش میکنم مث اونهایی که الآن دارند حکومت میکنند برخورد نکن یعنی همه چیز برای اونها مجاز وبرای دیگران ممنوع.شما اینهمه واقعیتهای تلخ را با حرفه ای گری تمام مینویسی وفقط به به و چه چه را میپذیری و الآن که یه نفر پیدا شده نظر نامناسب برای شما (همانطور که به شما گفتم چیز غیر منطقی در نظراتش ندیدم فقط کمی نیشدار است)نوشته از جواب دادنش فرار میکنی و اونطور حساسیت نشون میدی.
در مورد مطلبت هم باید بگم که همونی باش که همیشه هستی و هرگز در پوست یک شخصیت دیگه قرار نگیر که اونموقه دیگه مرده ای و زنده نیستی.........

ازی چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:59 ب.ظ http://azy.persianblog.com

عزیز جان نسل من و تو نسلی است که با رعب و وحشت و زیر سایه سیاه جنگ و دوران خفقان بزرگ شدیم هر جا که پا گذاشتیم از ما فقط سکوت و اطاعت امر می خواستند حالا که می خوای این مهر سکوت رو با نافرمانی بشکنی و از چیزایی بگی که حق من و تو و هر جوانی است بهشون بر می خوره خیلی از ما سکوت کردیم و از حقمون گذشتیم به خاطر بزدلی و ترسو بودنمون و ترس از سرکوب و یا حتی به خاطر مهر اطرافیان. خیلی سخته که با این فشارهای اطراف به کارت ادامه بدی اما من مطمئنم که تو ادامه می دی فقط به خاطر شوق مبارزه و رسیدن به حقت...

مجید چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:57 ب.ظ http://mrokhsat.blogspot.com

به هر حال این بهایی که باید پرداخته بشه ! حالا یکی با بدنش یکی با قلمش یکی با آبروش و....
موفق و سربلند باشی

چای تلخ چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:02 ب.ظ http://chayetalkh.blogsky.com

دوست صمیمی من
معذرت میخوام ولی من همه اش فکر میکنم خود تو حبه قندی. واسه همین امروز مخصوصا از خواب بیدارت کردم و بهت گفتم که از حبه قند متنفرم چون خیلی مثه تو مینویسه.

نوشین و مرضیه کی هستند؟مثل اینکه حالت خوش نیست آقای دکتر.

بامداد پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:05 ق.ظ

به دوست صمیمی .... اگرکسی بیماره .... (فقط به گفته خودش من به کسی تهمت نمیزنم) میتونه به دکتر مراجعه کنه ... نه اینکه چشمهاشو ببنده و دهانش رو باز کنه و بگه آی ایهاالناس ... چای تلخ دروغگوست و راستییییییییییی منهم به بیماری ناباوری مبتلا هستم .... آخه اصلا با منطق جور در نمیاد ... مثل اینکه من در اوج بیماری برم رستوران بعد به صاحب اونجا بگم اگه راست میگی که غذات برای من مشکل آفرین نیست اول مریضی من خوب کن تا من بدون مشکل از غذاهای شما بخورم ....
به حبه قند .... مشکل نیامدن قسمت نظرخواهی رو من خیلی اوقات دارم ... چه خوب بود که قبل از قضاوت کمی تحقیق میکردی ...شما تمامی مشکلات ما ایرانیهاروبدون کم و کسر نوشتی اینو یادت رفت که بگی که یکی ازمشکلات عمده ما ایرانیها در کسری از ثانیه قضاوت کردن و بلافاصله حکم صادر کرد نمودنه ماشاا... هممون یک پا تئورسین هستیم ..... درضمن برای من ندیدن نظرات شما کاری نداره ولی من معمولا نظرات متفاوت رو هم میخونم شاید منو متوجه اشتباه خودم کرد و من چیزی ازش یاد گرفتم .... اما کامنتهای شما متاسفانه انتقاد سازنده ای توشون نیست و بیشتر شکل مچ گیری یا تخطئه نقاط قوت و زحمات صاحب این وبلاگ رو داره ..... راستی اینو یادم رفت بگم که چرا ماایرانیها تحمل شنیدن نقاط قوت کسی رو از زبون خود اون شخص نداریم و بلافاصله به طرف انگهای مختلف میزنیم؟؟؟؟ ....
چای تلخ عزیز ! میبخشی که اینقد پرچونگی کردم آخه من اگه یکبار برای هر مطلبی اینجا کامنت بگذارم .... دیگه ازاون به بعد قسمت کامنتها برام کامل نمیاد ... و فقط دیگه میتونم بخونم و دیگه از بخشی که میشه توش تایپ کرد اثری نیست ... من با هیچ وبلاگ دیگری این مشکل رو ندارم غیر از اینجا ... لطفا راهنمائی ام کن اگه میتونی .... ممنون

تقی پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:17 ق.ظ http://didan.blogspot.com

چای تلخ عزیز سلام.
بعداز مدتهاست که یکبار رو کرده ای و از خودت ـ نه از دنیای خودت بلکه از مشکلاتی ناشی از نوشتارهای خودت - در این وبلاگ نوشتی. محل نظرخواهی انعکاسی است از واکنش سایرین. چه آنهائی که خودشونو به جای تو متصور شده و سعی می کنند ترا با تمامی ابعادی که یک زندگی خبرنگاری و برای یک دختر جوان خبرنگار داره درک کنند. ویا آنهائی که فکر میکنند آنچه را تو میگوئی نمیتوان بحساب درد گذاشت و واکنش افراد پیرامون تو ناشی از مجموعه ساختار روحی و روانی جامعه ماست.
بدبختی قضیه در این است که ما در زنجیره ای از احساس مسئولیت های متقابل و گاه متقاطع اسیر هستیم. و متاسفانه تر این که نسبت به این احساس مسئولیت ها باورمند و خواهان توجهاتی ویژه. تا آنجائی که من از مجموعه نوشتارهای تو در وبلاگ خوانده ام تو نه تنها در مناسبات اجتماعی بلکه در عرصه زندگی شخصی نیز انسان مستقلی هستی. بهمین دلیل اولین منتجه استقلال دست و پنجه نرم کردن با عواقب آن است. تمام آنهائی که با چنین امری در زندگی درگیر بوده اند ترا درک می کنند. در واقع شاید خوشبختی را نتوان براحتی قسمت کرد اما تا دلت بخواد میشه همدرد پیدا کرد. بهمین دلیل بدان آن کسی که نوشته هایت را می خواند بهرحال کششی در قبال دنیای تو و موضوعاتی که طرح می کنه داره. البته ناگفته نذارم که شاید اطرافیان تو یه خورده زیاده از حد قضیه را بزرگ کرده اند. وگرنه چه نوشته هایت در یاس نو که بهرحال تحت نظر هیئت سردبیری اداره میشه و چه نوشتارهای شخصی ات هیچکدام نمیتواند منشاء نگرانی باشه. بهمین دلیل من هم با افرادی مثل بامداد عزیز موافقم که اولین قدم در راه اندیشه و عمل مستقل همواره در مجموعه ای از ابهام و بیگدار به آب زدن پیش میره. شجاع باش که میدانم هستی. نگران چه چیزی هستی؟ دهان بسته در جامعه ما بسیارند. آخرش اینکه ساکت بشی. اشکالی نداره. اما پیش از سکوت نباید از احتمال سکوت ترسید.
شاد باش عزیز که شایسته اش هستی. مثل بسیاری از دوستان که با محبت تمام در این نظرخواهی ها با تو همدردی کرده اند.

پرستو پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:35 ق.ظ http://yasesefid

سلام
خوش به حالت با این همه نظر...
اینده من...
به منم سر بزنید

پرنیان پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:07 ق.ظ http://parnianm.blogspot.com

مطلبتو خوندم و کاملا درکت کردم.کاملاْ!
صبور باش و آرام
و سر بزیرو سخت!

نادی پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:16 ق.ظ http://www.rezaeidan.com/arra.html

دوست من! دانستن و اندیشیدن - مشروط به درد جانگدازی است که هر کسی تاب آن را ندارد. بی جهت نیست که بسیاری مایل به دانستن نیستند و اجازه می دهند تا دیگری برایشان بیاندیشد. شما می دانید می اندیشید و از همه مهمتر آن را بیان می کنید. وظیفه سترگی که بسیاری از اندیشمندان ایرانی فراموش کرده اند. اما چه لزومی برای خطر کردن است؟ شجاعت در رودر رویی با جاهلان نیست. اگر به کارتان اعتقاد دارید باید سعی کنید شرایط انجام آن همواره موجود باشد. به نگرانی خانواده تان اهمیت بدهید. و حتی اگر لازم باشد با نامی دیگر بنویسید. جامعه ایران قبل از آنکه به قهرمانان خاموش نیاز داشته باشد- به گویندگان زنده محتاج است. تازه دم باشید.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:16 ق.ظ

جلل خالق چه چیزایی من از شما میشنوم!! اخه به کارمند آموزش چه ربطی داره این حرفا؟! حالا مامان باباها همیشه نگران بچه هاشونند و اگه چیزی میگن باید به حساب خیرخواهیشون گذاشت از دست اونا دلگیر نباش. ولی من نفهمیدم این کارمنده دیگه چرا؟ مگه شما چیزه نوشتی؟ مقالهاتون تو روزنامه شبیه همینایه که ما اینجا میخونیم؟ امکان داره من هم بدونم شما تو چه روزنامه ای مینویسید؟ اینا که نباید باعث این همه کینه بشه! یا اطرافیان شما بی ظرفیتند؟! یا تو مقالهاتون به شخص اونها توهین که بعید به نظر میاد. اگه صلاح میدونی آدرس روزنامت رو بده ما هم فیض ببریم البته تهیه ش اینجا سخته رو اینترنت باشه ممنون میشم

هاپوتی پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:17 ق.ظ http://haputi.persianblog.com

بازم آدرس یادم رفت:(

پریسا پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:35 ق.ظ

سلام ، خسته نباشی
من مدتیه که وبلاگت رو میخونم وبا وجود اینکه کلی اعصابم بهم میریزد باز هم اینجا می آیم و نوشته هات رو میخونم . آخه یه نفر باید مشکلات رو بگه. شاید در ابتدا راه حلی نباشه و خیلی از ما ها کاری از دستمون بر نیاد ولی همین تاثیر فرهنگی که ممکنه روی بعضی ها بگذاره خیلی مهمه. چیز دیگه ای هم که میخواستم بهت بگم ، چون دوستت دارم و تو رو مثل خواهر خودم میدونم اینکه وقتی خیلی عصبانی هستی چیزی ننویس و در همه حال به افراد هر چند که کارهاشون از نظر تو سبک وفاقد ارزش باشه احترام بگذار.
با آرزوی موفقیت هر چه بیشتر برای تو .

پویان پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:13 ق.ظ http://pouian.blogsky.com

دوباره کنار چای تلخت یک حبه قند هم نذاشتی ... یادت باشه ...
میفهمم چی میگی باهات همدردی میکنم ... میدانی که ما همکارها همیشه مورد غضب بودیم ... دلیل وبلاگنویسی من رو که خوندی ... فقط با تو یک فرق دارم .خانواده ام و مخصوصا پدرم همیشه پشتیبانم بودند حتی روز هایی که توی دفتر روزنامه محترمانه با یک یادداشت چهار خطی قلم رو ازم گرفتند و من هم که خودت بهتر میدونی آواره غربت شدم . اما فکر نمیکتی این رفتار ها بعضی وقتها آدم رو هول میده ؟

نا اشنا پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:14 ق.ظ

همیشه بوده..و هست...خودت باش!جوری باش که فردا اگه همه بهت گفتن اشتباه کردی...جوابی با منطق خودت داشته باشی برای خودت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد