فردا هم با یکی دیگه مصاحبه دارم. پریروز رفتم مصاحبه با چند تا دختر و زن فراری. بعد از مصاحبه حالم به شدت بد بود.هنوز هم نمی تونم بنویسم. اون چیزی رو که دیدم و شنیدم یا توی پرونده هاشون خوندم و هنوز نمی تونم باور کنم

فردا هم با یکی دیگه مصاحبه دارم.

این هفته دارم روی زنان آسیب دیده که فراریها هم جزء شون هستند تحقیق می کنم.امروز با یکیشون مصاحبه کردم.
30 ساله . پوست تیره ای شبیه کولیها داشت. با چشمای درشت و اندام باریک. با چشمای باهوش. خیلی با هوش. راحت دروغ می گفت. اگه پرونده اشو نخونده بودم خیلی هاشو باور می کردم. تا حالا 5 بار فرار کرده بود . جرمش ارتباط با مردهای بین 45-85 (سن مرد براش مهم بوده نه جیز دیگه ای). خانواده اش بعد از زندان قبولش نکردند. و الان یکساله که با یکی از زندانی ها که 7 سال هم ازش کوچیکتره ازدواج کرده.
توی حرفاش دائما" از محبت پدر و مادرش می گفت. از اینکه همش به فکرشن. کفشاشو نشونم داد و گفت : اینارو پدرم برام خریده.مدد کار آهسته بهم چشمک زد.
اصولا" یکی از دلایل ارتباط زنای جوون با مرد های مسن کمبود محبت پدره.