امروز با دو تا دختر و دو تا زن فراری قرار مصاحبه داشتم . هر 4 نفر دوران محکومیتشون تموم شده بود و به مرکز نگهداری اومده بودند.
اولی 21 ساله .با چشمای سبز و بینی پهن و کوتاه . وقتی می خندید دندونای درشتش خودنمایی میکرد. شدیدا" آسیب دیده اجتماعیه و سابقه درمان سوزاک داره..انحراف جنسی و اخلاقی اش بالاست. دو تا بچه نامشروع داره. با وقاحت تمام شرح فتوحات میده: دایی ام از14 سالگی باهام بود . بچه اولم از اونه. اون موقع 17 سالم بود. وقتی دنیا اومد توی توالت رستوران وسط جاده گذاشتیمش و رفتیم. بعدا" فهمیدیم پیداش کردند و الان توی بهزیستیه.
فکر کنم قیافه ام خیلی شگفت زده شده بود . چون بعدش گفت: فکر نکنی به زور بوده ها!! نه! خودم خیلی هم خوشم می اومد . ولی نا مرد رفت زن گرفت. زنش از ارتباط ما بو برده بود . داییمو مجبور کرد که برند یه شهرستان دیگه. یه روز بدون اینکه به کسی بگم سوار اتوبوس شدم و رفتم تهران. توی سرخه حصار یه راننده بدون پول بهم پرید. یه سالی زن خیابونی بودم . تابستونا زیر ماشینا می خوابیدم و زمستونا ساعت کاریمو!!! از 7 شب به بعد تنظیم می کردم که شب توی خونه ها بمونم و جای گرمی باشم.
با لذت میگه: بعضی وقتها پسرای خوشگلی هم پیدا میکردم یا خودم از کسی خوشم میومد که حسابشون با بقیه جدا بود. باهاشون خوب تا میکردم.با لحن چندش آوری می خنده و میگه: مخصوصا" اونایی که سینه هاشون پر مو بود.
یه روز گرفتنم. برام زندانی بریدند . بچه دومم هم از نگهبان زندانه. پرسیدم آرزوت چیه: گفت : داییم زنشو طلاق بده و دوباره با هم باشیم.
تا حالا موجودی به این مفلوکی ندیده بودم.

دومی 19 ساله بود. ریزه با چشم و ابروی خیلی قشنگ. از یه خانواده خیلی متعصب و شدیدا" مذهبی و کنترل گرا. در عین حماقت خودشو خیلی زیرک می دونه. تعریف میکنه : توی راه مدرسه با یه راننده تاکسی آشنا شدم. 3 هفته بعد بردم خونه و بهم گفت می خوام باهات ازدواج کنم . و دوست دارم قبل از ازدواج باید نشونم بدی که چقدر دوستم داری. اول خجالت می کشیدم ولی بعد باهام دعوا کرد و گفت : مثل اینکه دوستم نداری . دروغگو . سر کارم گذاشتی؟ گریه میکردم و قسم میخوردم که خیلی دوستش دارم . گفت : اگه راست میگی نشون بده و جلوم لخت شو. دو ساعت بعد بهم تجاوز کرد. از فرداش دیگه ندیدمش. یه ماه بعد که به کلی از پیدا کردنش نا امید شده بودم فرار کردم و رفتم تهران.
توی میدون آزادی یه خانم مسن اومد و بهم گفت : عزیزم دخترم من که میدونم تو فرار کردی. بیا و برگرد برو خونه. بیا بچگی نکن. چرا پدر و مادرتو بی آبرو میکنی؟ اصلا" خودم میام وساطتو با خانواده ات می کنم. الان دم غروبه. یه ساعت دیگه شب میشه می خوای توی این شهر بی در و پیکر چکار کنی؟
دیدم که حق با زنه. گفتم : چکار کنم؟ گفت : بیا خونه من. فردا برات بلیط میگیرم خودمم میام . من مدد کار بهزیستی ام . پدر و مادرت حرفمو قبول می کنند. با زن رفتم. زن فردا صبح منو یه آرایشگاه خیلی شیک برد. گفت ابروهامو بردارند و موهامو مش کنند . بعد یه مانتوی خیلی کوتاه و تنگ برام خرید و یه جفت صندل شیشه ای. بیرون ناهار خوردیم. رفتیم برام لوازم آرایش خرید و گفت : تو بزرگ شدی و باید مرتب باشی. بعد یادم داد که چطوری آرایش کنم.
دختر به این مرحله از حرفش که رسید با ذوق گفت: نمی دونی چقدر خوشگل شده بودم .ادامه داد: روز چهارم زن بهم گفت: یه پسر خوشگل و خوش تیپ خاطرتو خیلی می خواد .
میخوای باهاش قرار بذاریم؟ الکی بهش گفتم : من دخترم . زن نیستم . میترسم . زن گفت: عیبی نداره. موقعی که خواستی شوهر کنی. بیا یه دکتر خوب میشناسم. درستت میکنه.
گفتم : باشه ولی فردا میام. می ترسیدم اینبار هم این پسره منو بذاره و بره. زن قبول کرد ولی می فهمید که می ترسم. فردا صبح زود زن صدای زنو شنیدم که با یه نفر تلفنی حرف میزد . وقتی که دید بیدارم گفت : می خوام برم نون بخرم . زود میام. وقتی رفت از پنجره کشویی یکی از اتاقای خونه فرار کردم. اصلا" فکر هم نمی کرد که فرار کنم. تا شب توی خیابونا بودم که به خاطر قیافه ام مامورا بهم شک کردند و گفتند ولگردی و گرفتنم.

سومی 16 ساله بود.لاغر با چشمای ریز و موهای فر. بهم زل زده و نگام میکنه .نگاش خیلی خرفته. صورتشو انگار با پرگار کشیدند نا هماهنگی زیادی بین صورت به اون پهنی و بدن به اون کوچیکی هست. مددکار گفت : میل جنسی خیلی بالایی داره. روزی 8-9 بار خود ارضایی میکنه. شیشه شیشه آبلیمو می خوره و یه سهمیه یک شیشه در روز براش تایین کردند. مدد کار می گفت :آبلیمو میل جنسی رو کاهش میده.
شروع کرد به حرف زدن: شوهرم کارگر بود. وضع مالیمون خیلی بد بود. یه روز خرجی خونه رو برداشتم رفتم واسه خودم النگو خریدم. ظهر که شوهرم اومد. النگو رو که دید افتاد به جونم. بعد کشون کشون بردم توی حمام و با زنجیر بستم و 2 ماه با سیخ داغ وسیگار شکنجه ام داد.
حرکاتش پر از عشوه بود. هیز نگاه میکرد. طوریکه احساس نا امنی میکردم . فکر کنم منو شکل پسر میدید. با چشم و ابرو حرف میزد .برای مصاحبه با هاش یه مدد کار هم همراهم اومده بود . بعد از مصاحبه بهش گفتم: چه کار خوبی کردین با من بودین کم کم داشتم ازش میترسیدم . خندید و گفت : حق داری. چون ما خودشو با خودش هم تنها نمی ذاریم.

 

 

 

روز مصاحبه ساعت 8 صبح به مرکز نگهداری دختران و زنان فراری رفتم.همراه من یه مددکار هم بالا اومد. روز قبل پرونده هاشونو خونده بودم که اگه وسطش دروغی گفتند . حواسم باشه.
مددکار اولی رو توی اتاق فرستاد. دختر 17ساله ,سبزه تند بود . قد و قواره کوچیکی داشت و رژ سرخ پر رنگی زده بود . قرمزی لباش سبزگی پوستشو بیشتر نشون میداد. با چشمای کشیده با نگاهی که هیچ مفهومی برای مخاطبش نداشت.پشت این نگاه هیچی نبود. لبخند زدم و بهش سلام کردم . 20 دقیقه ای طول کشید تا یخش وا شد. بعد که صمیمی شد : شروع کرد به حرف زدن.
13 سالم که بود شوهرم دادند به پیرمردی که با یکی از نوه هاش دوست بودم و میخواستیم با هم عروسی کنیم.هرچی گریه کردم و التماس کردم فایده نداشت. خانواده ام فهمیده بودند من با پسری دوست بودم . از ترس آبروشون راحت شوهرم دادند. پیرمرد 87 ساله بود.شب خواستگاری منو بردند پیشش. جون نداشت که راه بیاد. با انگشتای لاغر و استخونیش به سینه هام دست زد و به پسرش گفت: همین خوبه. شب عروسی هم وحشت زده جیغ می کشیدم . شوهرم بقدری پیر بود که اصلا" نمی تونست عروسی(نزدیکی) کنه. تا میومد نزدیکم با دادو فریاد و مشت و لگد ازش فرار میکردم. یکی از دختراشو صدا زد: حنیفه . پدر سگ نمیذاره . حنیفه هیکلمند و چاق داخل اتاق اومد و تا خوردم کتکم زد. بعد با دماغ و دهن خونی کشون کشون انداختنم روی رختخواب و حنیفه دستامو گرفت و پیرمرد عروسی کرد. خوشحال بودم از اینکه حداقل نوه پیرمرد (همون پسری که قرار بوده باهاش ازدواج کنه) هستش و من می تونم ببینمش ولی دو هفته بعد زن گرفت و همه چیز برای من تمام شده بود.
از حنیفه خیلی می ترسیدم. شوهرش زندان بود و خودش خیلی پیر بود و نمی تونست کار کنه ( منظور از کار خودفروشیه). چند ماه بعد منو با خودش برد سر جاده . یه ربع بعد یه شوفر تریلی اومد . حنیفه باهاش چک و چونه زد و قرار شد 5 هزار تومن تا صبح باشه. منو برد توی تریلر و همون جلوی ماشین دست به کار شد. بعد از چند ماه حنیفه با یه شوفر ساخت و پاخت کرد شبی 8 هزار تومن. مرد تریاکی بود و تقریبا" هر شب اونجا بود. وقتی میبردم وسط کار بهم سیلی میزد و دائم کتکم میزد(مرد سادیسمی بوده). بعد از 15 شب از دست مرد و حنیفه و شوهر پیرم و این بذبختی که ازش خیلی میترسیدم فرار کردم.

دومی متولد 66 بود . خیلی کم سن و سال با قیافه بچه گونه و ته رنگ زرد و پریده. قربانی یه خانواده از هم پاشیده . وقتی 6 ماهه بوده مادرش با یه افسر ارتش فرار میکنه . چند سال بعد پدرش بر اثر تزریق میمیره. دختربا برادری که 7 سال از خودش بزرگتر بوده و یه مادربزرگ زمینگیر زندگی میکنه. دختر کمبود شدید محبت داره. یه روز وقتی 9 ساله
بوده برادرش شروع میکنه به نوازش کردنش . بعد یواش یواش میبوسش. دختر تصور میکنه چون برادرش دوستش داشته داره میبوسش. دو سال بعد دختر بالغ میشه. برادر نوازشهاش بیشتر و بیشتر میشه.برادر 5 سال از پشت بهش تجاوز میکرده و دختر از ترس اینکه مبادا برادرش دیگه دوستش نداشته باشه به این کار راضی بوده و به این کار عادت کرده بوده. برادرمعتاد میشه و برای پول دوا اونو به مردای دیگه میده و دختر فرار میکنه.
تعریف که میکرد بی اختیار دویدم طرف دستشویی و آوردم بالا.

سومی 21 ساله است از طریق شوهر خواهر 58 ساله اش اغفال میشه یه بچه نا مشروع میاره از بیمارستان فرار میکنه و بچه رو زیر یه دخت میذاره وقتی بچه رو پیدا میکنند . نصف صورتشو مورچه خورده بوده. دختر حق شیر دادن بچه رو داشته روز دوم سینه اشو توی سوراخ بینی بچه میذاره و اونو میکشه . بعد میزنه زیرش و میگه موقع شیر دادن خفه شده. هیچکس هم نمی تونه ثابت کنه که بچه اشو کشته. پرسیدم آرزوت چیه؟ گفت: با شوهر خواهرم ازدواج کنم. با افاده میگه: به خاطر من خواهرم طلاق داده و براش یه خواستگار پیدا کرده . بعد از ازدواج اون منم آزاد شدم و با هم زندگی می کنیم.

 

 

در این دو روزی که با افسردگی و سردرد همراه بود. حتی نتونستم روزنامه برم. تمام حرفها ,نگاهها و حرکات این دخترا و زنایی که اکثرشون به زحمت 22 ساله بودند جلوی چشمام بود. فکرشون یه لحظه راحتم نمیذاره. با خیلی از زنای آسیب دیده مصاحبه کرده بودم. معتادها, گداها, دخترایی که خودکشیهای ناموفق داشتندو چهره هاشون واقعا" وحشتناک شده بود حتی کسایی که از همسرشون کتک خوردند, ولی هیچکدوم به این اندازه در حقشون ظلم نشده بود. هیچکدوم تا این اندازه توی خانواده هاشون نا امنی ندیده بودند. مهمترین عوامل در فرار این دسته از زنان و دختران:1-فقر فرهنگی : ازدواجهای تحمیلی طوری که دختر حق هیچ اظهار نظری رو نداشته . این ازدواجها معمولا" با مردای مسن صورت میگیره .طوری که فاصله سنس بین زن و مرد گاهی وقتها به 74 سال میرسه. تبعیض بین دختر و پسر خانواده. در غرب ایران عرق پسر دوستی خیلی شدیدتر از همه ایرانه. و این در همه جای زندگی دختران و زنان این منطقه مشکل ساز شده. ممانعت از ازدواج دختر با فرد مرد علاقه اش. این دختران و زنان حق انتخاب همسر رو نداشتند.2 - فقر مالی:گاهی
دختر به خاطر کار خونه یا کار در مزرعه یا مزد کارگریش هیچوقت اجازه ازدواج نداره. و به خاطر این حق مسلمش مجبور به فرار شده.یا خانواده قدرت خرید اونچه که دختر می خواسته رو نداشتند و دختر برای پیدا کردن یه زندگی بهتر از خونه فرار کرده.
90 درصد این دختران و زنان سابقه زنای با محارم دارند و اغلب از اونا بچه نامشروع هم دارند. بعد مشکلات روحی روانی مثل انحرافات اخلاقی و جنسی .
مددکار سازمان بهزیستی موقع مصاحبه یه سری عوامل و چرندیات مثه دین گریزی و پایبند نبودن به اصول شرعی و رعایت حجاب و... گفت. ولی وقتی پرونده یه دختر طلبه حوزه علمیه رو نشونش دادم که در عین دیانت با برادرش رابطه نامشروع داشته در جوابم فقط بهم لبخند زد.اما مهمترین عاملش فقط فقرمالی و فرهنگیه.